باید نبرد کنیم یا سه صدسالِدگر هم در اسارت سیاسی بمانیم. فقط تجزیه راهِحل است نه فدرالیسم و نه نسخهی دیگر
مؤلف: محمدعثمان نجیب
کشورِ ما که بهدلیل و دلایل بیشمار و مدام حالتِ حساس و گذرا داشته و بهخصوص در نزدیک به سهصد سالِ پسین هیچگاهی صاحب استقرار و سکون نهبوده و در تلاطمِ امواجِ خشونت بهسَر برده. واضح است وقتی مکانِ اسکانِمان پرآشوب باشد پس ما هم با دلهرههای زندهگی همراه میباشیم و کاکتوسها بستر و خارهای خلندهی آنان خوابگاه مان اند. در آنصورت است که نبرد برای رهایی از یوغ سلطهگرایان واجب میشود.
در بزنگاههای سیاسی و فکری و تباری جهان تنها کشوری که مسئولانِ مسئول نهداشته و عمدتاً مربوط یک قوم بودند افغانستان است. پیآیند مبارزات و اختلافات و گاهی هم جنگهای خونین داخلی کشورها صلحی بوده که غالب و مغلوب داشته یا توافق سیاسی و تباری را ارمغان آورده است. در نتیجه کشورهای بزرگی مثل آمریکا و اتحادیههای بزرگِ کشوری مثل اروپا به وجود آمده.
تیرهگی روزگاران ملت در افغانستان زمانی به نقطهی انفجار رسید که قبیلهگرایان سنتی و مدرن بهگونهی مستقیم یا انحنایی و مارپیچان راه شان برضدساکنانِ اصلی سرزمینِ ما درنوردیدند. لذا اینان مسئول تمام فاجعه در کشور اند به خصوص از عصر عبدالرحمانی تا امروز. بدی حادثهآفرینی پشتونِ سیاسی و اقتدارگرا مدام این بوده که بافروکشی انقطابهای ذاتالبینیشان و آشتیهای پشتونولي بیدرنگ تیغِکین و کشتار را بهسوی اقوام دیگر برگرداند و متفقاً بر ازبیکها، تاجیکتبارها و هزارهتبارها و عمدتاً پارسی گویان برگردانده و به آنان تاخته اند.
مدعیانِ دروغگو و قاتلان حرفهیی که قدرت را در دست دارند و سرنوشتهای هویتی را به خواست خود رقم میزنند و همه مربوط به یک تبار اند. صاحب همه انواع امتیازات اند. شعار پارینه و حالینهی شان همان تخیلات واهی اکثریت و اقلیت است. در حالی که بر بنای هر محاسبه اینان حتا اقلیت هم نیستند. دلیل هم تلاش های دیرینهی شان به خصوص از زمان داود تا سقوط نجیب همانا چسپیدن به قبایل پشتون در مرزهای شرقی و جنوبی افغانستان است.
در افغانستان حاکمیت میکنند، حکمروایی دارند، گاهی شریعت را خودِشان میسازند و گاهی دموکراسی را عنوان میکنند زمانی غیرمنسلک میشوند. اما محتوای برنامههای حذف اقوام داخل افغانستان در محراق برنامههای قدرتطلبی و هژمونی سیاه پشتونیزم قرار دارد. حتا اگر باورهای سیاسی و عقیدتی شان در اختلاف باشد. مشکل در این است که اینان حتا به باورهای سنتی و مدرنیته هم ایمان نهدارند.
فکر میکنند ملت کَر و کور و گنگ است که بیست سال اقتدار در دست کی بود و چی کرد؟ از کرزی تا ذلیلزاد و از غنی تا طالبزاد حاکمِ امروز.
چرا تجزیه، نه فدرالیسم؟
مؤلفهها و ظابطههای فدرالیسم به دردِ کشورهایی میخورد که عاقلان عالمان و آدمان حاکمانِ عادل در آنها صاحب اقتدار اند و یا ملتهای شان بیدار و نهترس هستند و قانون در آنکشورها سخن میگوید نه قاموسِ قبیلهسالاری. همین پاکستانی که امروز غنی کرزی ما را در اشغال آن داده اند کشوری دارای تمام تواناعمال قانون است و ما بارها شاهد بودهایم که قدرت مردمیشان چهگونه حاکمان را برانداختته است.
لذا به نظر من از لابیگریهای بیهوده برای طرح فدرالیسم که باز هم نوعیوابستهگی است، ایجاد افغانستان شمالی و جنوبی بهترین راه و گزینهی سیاست و نفسِ راحت کشیدن برای مردمان هردو افغانستان است. نظریهپردازان و فدرالخواهان در افغانستان هرگز به این بدی فدرالیسم اندیشه نهداشته و نهپرداخته اند که اقتدار مرکزی نظامهای فدرالی بازهم به چیکسی در افغانستان تکیه دارد؟ قبول کنیم که این نوعی نظام را داریم آیا حس تمامیتخواهی، هژمونی سلطهگرایی و گریز از فرضیهی محالِ اقلیت و اکثریت از افکار پشتونِ مدعیمالکیت افغانستان اختتام خواهد یافت و شعارهای میانتهی توزیع عادلانهی ثروت و قدرت باز هم در انحصار آنها نهخواهد بود و فدرالیستها در محلاتِ شان دستِباز و افکارِ منسجم و بیدلهره از دسیسهی پشتونیزم خواهند داشت؟ آیا حقِ ویتو در آن نهخواهد بود که در انحصار پشتون نه باشد؟ نه و هرگز نه.
نسخهی اصلی همان افغانستان شمالی و جنوبی است و بس. دیوارها از ختم چهار آسیاب و از ختم سروبی بنیاد گذاشته شوند و گذرگاههای مرزی بین کشور های افغانستان شمالی و جنوبی ایجاد گردند و تناسب سنجشهای ساحات غربی همچنان از ختم ارغندی و از شروع خط فاصل میان سبزوار و کندهار و یا متکی به ارزیابی اصل ساحه صورتگیرد.
حدود اربعهی افغانستان شمالی:
شرق ختم سروبی
جنوب ختم چهار آسیاب غرب ختم ارغنداب و شروعِشهرستانِسبزوار
البته که این طرح به عنوان یک دیدگاه ابتدایی است و میدانم که پیش از همه چندتا چکچکیهای پارسیگو و ظاهراً تحصیلکردهی آرمانگرا به علیه من و برضدِ من میتازند. اما اینگروه باید یک تحلیلی عمیق از نزدیک به سهصدسالِ پسین در کشور داشته باشند و بدانند که جایگاه شان در کجا بوده است؟ هرگز جایگاهی نه دارند جز به دست گرفتن سرنوشت خودشان با افغانستان شمالی. آنگاه است که میبینیم قدرتمدارانِ بیمغزِ پشتون چیالگویی از خیبریهای لر و بر میگیرند و خودِشان تا کدام سرحد مصدر خدمت به عامِ پشتونِِ بیچاره میشوند که همیشه از آنها به حیث گلولههای دهنِتوپ استفاده کرده اند.