خبر روز

درباره‌ی خطر شکاف میان تاجیک‌ها و هزاره‌ها و ضرورت وحدت پارسی‌زبانان در برابر سلطه‌ی قومی افغانی.

 نویسنده: فیاض بهرمان نجیمی، تحلیلگر امور منطقه ای و بین المللی، عضو شورای مشاوران سنگر

در فضای سیاسی امروز ما، شکاف روزافزون میان دو جامعه‌ی بزرگ پارسی‌زبان – تاجیک و هزاره – به مسئله‌ای نگران‌کننده بدل شده است. در شرایطی که پشتونیسم طالبانی، به‌مثابه‌ی ابزار برتری‌طلبی قومی، در پی سرکوب زبان، فرهنگ و حقوق پارسی‌زبانان است، ما شاهد موجی از خصومت‌ورزی‌های متقابل و بیهوده میان هزاره‌ها و تاجیک‌ها هستیم؛ خصومتی که از بنیادهای تاریخی و هویتی تهی‌ست و متأسفانه از سوی برخی چهره‌های تحصیل‌کرده و نخبه‌ی هر دو سو تغذیه می‌شود، بی‌آن‌که به پیامدهای خطرناک آن اندیشیده شود. این شکاف، در عمل به سود کامل پروژه‌ی سلطه‌ی قومی افغانی تمام می‌شود.

من، از جایگاه یک فرد پارسی‌زبان دغدغه‌مند، که هویت خویش را نه‌فقط در نام تبار، بلکه در زبان، فرهنگ و حافظه‌ی تاریخی‌ام می‌جویم، با تمام توان نسبت به این وضعیت ساختگی هشدار می‌دهم: نباید در برابر این شکاف کشنده و «برنامه شده» خاموش ماند!

تاریخ بارها نشان داده است که دشمنی‌های درون‌گروهی میان اقوام پارسی‌زبان، همواره ابزار کارآمدی در دست حاکمان سلطه‌گر و ایدئولوژی ساختارمند افغانیسم/ پشتونیسم آنها بوده است. اکنون که طالبان – بازوی خشن و خالص‌شده‌ی این ایدئولوژی – بر جغرافیای جعلی افغانستان حکم می‌رانند، هرگونه شکاف میان تاجیک و هزاره، به‌معنای تقویت موقعیت همان دستگاه سرکوبگر است.

ریشه‌ی مشترک، درد مشترک

شکاف میان تاجیک و هزاره در سال‌های اخیر، بیش از همیشه، توسط نیروهای وابسته به بیرون و پروژه‌های انحرافی درون‌ساختاری تشدید شده است. این شکاف نه از دل هویت، بلکه از روایت‌سازی‌های جعلی سیاسی و تاریخی سربرآورده است؛ روایت‌هایی که دارد به مانعی جدی در مسیر شکل‌گیری یک جبهه‌ی واحد پارسی‌زبان تبدیل می‌شود، جبهه‌ای که می‌توانست و باید نقش تاریخی‌اش را در برابر فاشیسم قومی ایفا کند.

تاجیک و هزاره، اگرچه در برخی حوزه‌های تاریخی، مذهبی یا سنتی با یکدیگر تفاوت داشته‌اند، اما بر بستری مشترک از زبان، فرهنگ و حافظه‌ی تاریخی ایستاده‌اند. هر دو از تبار ایران‌زمین‌اند، زبان‌شان پارسی‌ست، فرهنگ‌شان خراسانی‌ست، و رنج‌شان از یک سرچشمه می‌جوشد: سلطه‌ی ساختار قبیله‌گرای پشتونی، که با ابزارهای دین، خشونت، تحریف و حذف، کوشیده هویت ما را نابود کند.

افزایش گفتمان‌های فرقه‌گرایانه و پارسی‌ستیزانه، و نادیده‌گرفتن دردهای تاریخی همسان و حتی مشترک، نه‌تنها ما را از هم دورتر می‌کند، بلکه فرصت شکل‌گیری هرگونه ائتلاف سیاسی و فرهنگی برای رهایی و دادخواهی را نیز از میان می‌برد. نجات از این وضعیت تنها از مسیر وحدتی آگاهانه، منتقد و عادلانه میان پارسی‌زبانان ممکن است؛ وحدتی که به‌جای نادیده‌گرفتن تفاوت‌ها، بر پذیرش آن‌ها و تمرکز بر پیوندهای ژرف‌تر بنا شود.

زبان پارسی، عامل پیوند و توانمندی ما

پروژه‌ی طالبان، بسیار فراتر از یک پروژه‌ی مذهبی، در بنیاد خویش پروژه‌ای برای تحکیم هژمونی پشتونیسم است. آنان نه‌فقط با شریعت طالبانی، بلکه با منطق زبانی، فرهنگی و تمدنی خاص خود، در پی حذف هر نشانه‌ای از پارسی‌بودن این سرزمین‌اند. در چنین وضعیتی، درگیری میان هزاره و تاجیک، دقیقاً به سود همان دشمنی تمام می‌شود که زبان ما را تحقیر می‌کند، دختران ما را خانه‌نشین می‌سازد و حافظه‌ی تاریخی ما را پاک می‌نماید.

پادزهر «پروژه‌ی اخیر افغانی» چیزی جز همبستگی و همزیستی آگاهانه‌ی ما نیست. زبان پارسی، بستر هویتی مشترک ماست. اگر بر این بستر تمرکز کنیم، می‌توانیم روایت مشترکی از درد و آینده بسازیم. پارسی‌زبان بودن، به‌تنهایی یک خاستگاه سیاسی و فرهنگی نیرومند است؛ خاستگاهی که باید آن را به‌عنوان شالوده‌ی وحدت، عمیقاً جدی گرفت.

راه‌های خروج از بن‌بست تفرقه چیست؟

برای عبور از این وضعیت خطرناک، به باور من، باید بر چند اصل اساسی تکیه کرد:

۱ ـ بازشناسی زبان و فرهنگ مشترک به‌عنوان محور وحدت

زبان پارسی و فرهنگ ایرانشهری و خراسانی، شالوده‌ی وحدت تاریخی میان تاجیک‌ها و هزاره‌ها بوده و هست. باید با صداقت به این اشتراک‌ها تکیه کرد، نه به تفاوت‌هایی که قابل عبورند.

۲ ـ شکستن سکوت در برابر پرووکاتورها از هر دو سو

کسانی که در فضای مجازی یا رسانه‌ها، با نفرت‌پراکنی علیه قوم دیگر، در پی امتیازگیری از دشمن سوم‌اند، باید بی‌پرده افشا شوند. این افراد، خواه آگاهانه، خواه ناآگاهانه، در خدمت پروژه‌ی افغان‌سازی و قبیله‌گرایی قرار دارند.

هیچ حرکت دادخواهانه‌ای، با نفرت و تحقیر دیگری ساخته نمی‌شود!

۳ ـ بازسازی گفتمان سیاسی بر پایه‌ی پارسی‌زبان بودن، نه قومیت

نه تاجیک بودن و نه هزاره بودن، به‌تنهایی راه رهایی ما نیست. تنها هویتی که می‌تواند ما را به اتحاد راهبردی برساند، «پارسی‌زبان بودن» است؛ هویتی که در آن دین، قوم و مذهب، بخشی از تفاوت‌های مشروع‌اند، نه ابزار تفرقه و حذف.

ما باید از چارچوب بسته‌ی قومی عبور کنیم و هویت‌مان را بر پایه‌ی زبان، فرهنگ و آینده‌ی مشترک بازتعریف کنیم. اتحاد پارسی‌زبانان – چه در شمال، چه غرب، چه مرکز – سنگ‌بنای قرارداد اجتماعی عادلانه و چندقومی فردای ما خواهد بود.

۴ ـ تمرکز بر دشمن مشترک: افغانیسم/پشتونیسم در انواع آن

اگر نیروهای سیاسی و اجتماعی پارسی‌زبان، به‌جای نقد متقابل و تضعیف همدیگر، انرژی خود را صرف شناخت و مهار پروژه‌ی افغانیسم کنند، آینده‌ی روشنی در پیش خواهند داشت.

***

هر فرد بیدار و دردمند باید به تفرقه‌افکنان نه بگوید. نباید فراموش کرد آن‌چه ما را به‌هم پیوند می‌دهد، عمیق‌تر، ریشه‌دارتر و شریف‌تر از آن چیزی است که ما را جدا می‌کند.

تاجیک و هزاره، اگر بر سر تفاوت‌ها درنگ کنند و به دشمنی ادامه دهند، هر دو خواهند باخت؛ اما اگر بر بستر زبان، فرهنگ و رنج مشترک بایستند، می‌توانند تاریخ را دگرگون سازند.

به‌جای انکار یکدیگر، هم‌صدایی؛ به‌جای تفرقه، تدبیر!

سرنوشت ما درهم‌تنیده است: اگر امروز تاجیک‌ها آماج حمله‌اند، فردا نوبت هزاره‌هاست؛ و اگر امروز هزاره‌ها به حاشیه رانده شده‌اند، فردا تاجیک‌ها قربانی جدید خواهند بود. این همان قاعده‌ی بازی پشتونیسم است: تفرقه بینداز و نابود کن!

اکنون زمان آن فرارسیده تا خود را از این دام برهانیم و آینده‌ای بسازیم که در آن، پارسی‌زبان بودن مایه‌ی افتخار و پیوند ما باشد.

اگر اکنون نایستیم و پل‌های گفت‌وگو، درک متقابل و همبستگی را بازسازی نکنیم، فردا هیچ‌کدام‌مان باقی نخواهیم ماند. هر دو بزرگ‌قوم، یکی پس از دیگری، قربانی ماشین سرکوب افغان‌محور خواهند شد؛ چنان‌که تاریخ صد سال گذشته، بارها و بارها به ما آموخته است.

بیایید پیش از آن‌که دیر شود، به زبان، فرهنگ و درد مشترک‌مان وفادار بمانیم!

پارسی‌زبان بمانیم، دشمن مشترک‌مان – پشتونیسم – را بشناسیم، و باهم برای رهایی، عدالت و کرامت انسانی ایستادگی کنیم.

تفرقه، بن‌بست است؛ وحدت، تنها راه پیروزی ماست!


سیاست