این آتش چگونه بازیکنان را می بلعد؟
نویسنده: نورالله ولی زاده، تحلیلگر ویژه سنگر
آقای امرالله صالح گفته که طالبان نیروی نیابتی امریکااند. این گفته درست است و تازگی هم ندارد. نطفه طالبان در همان ابتدا در بستر همآغوشی پاکستان و غرب(امریکا و انگلیس) ریخته شد. اما برای سیاسیون جریان مقاومت به نظر من این بسیار مهم است که هویت طالبان را تکعنصری در نظر نگیرند. طالبان یک سازه ترکیبی است. ترکیبی از برنامهها و افکار ملی، منطقهای و جهانی. همه ابعاد و زوایای این سازه باید در نظر گرفته شود.
طالبان از نظر فکری از سه ایزم تشکیل شده است: پشتونیزم، اسلامیزم و امپریالیزم. اگر این عناصر را در شناخت طالبان در نظر نگیریم، به خطا میرویم. میتوان به ادبیات دیگری نیز این موضوع را بیان کرد. طالبان پروژهای است که سه ذینع عمده دارد: پشتونها، پاکستان و قدرتهای غربی(امریکا-انگلیس).
اما در گذر زمان، ذینفان میتوانند تغییر جهت بدهند و منافع شان ایجاب کند که از این پروژه طور دیگری استفاده کنند یا اصلاً از مشارکت در آن انصراف بدهند. چون طالبان اساساً یک پروژه و طرحی برای بیثباتی و ویرانی و آشوبگری است، احتمال اینکه برای ذینفعان ضرر برسانند، بالا است. در یک تعبیر میتوان گفت که طالبان آتش هستند و به کارگیری آنان در جهت تحقق اهداف خاصی، شبیه بازی با آتش است. آتشبازی همیشه خطرناک است و احتمال آسیب دیدن آتشباز وجود دارد.
طوری که تجربه سی ساله نشان داده است، طالبان به هر سه ضلع ذینعان خویش آسیبهایی هم رسانیدهاند.
مثلا برای پشتونها استفاده از طالبان به عنوان ابزاری در جهت تحقق برنامههای پشتونیستی خالی از زیان و ضرر نبوده است. استفاده پشتونیزم از طالبان، موجب شده که نام پشتونها با ترور، دهشت، انتحار و انفجار آلوده شود. نفرت علیه پشتونها در جامعه متکثر افغانستان گسترش یاید و تعمیق شود. بدبینی و بیاعتمادی نسبت به پشتونها افزایش یابد. خلاصه تمام آنچیزهایی که پشتونها میتوانستند به عنوان قدرت نرم از آن استفاده کنند، طالبان آن را تخریب کردند. طالبان حرف را به جایی کشیدهاند که پس از این پشتونها فقط برای تحقق اهداف قومی تنها یک گزینه در اختیار دارند و آن هم کارگیری از قدرت سخت و خشم و خشونت است.
برای اسلامیزم نیز استفاده از طالبان چنین بدنامیای در پی داشته است. اعمال ضد بشری و ضد زن طالبان، اسلام را به صورت کلی در انظار جهانیان بدنام کرده است. حتا در افغانستانی که مردم به شدت مذهبی و برخوردار از دیانت عامیانه هستند، با روی کارآمدن دوباره طالبان و عملکردهای تروریستی طالبان، شک و تردیدهای زیادی در ایمان و نگرش دینی مردم به وجود آورده است. این ضربه بزرگی به اسلام سیاسی منحیث یک داعیه است. برای اسلامیستها(اسلامیستها در اینجا جدا از عام مسلمانان است و مراد کسانی است که معتقدند مبتنی بر باورها و روشهای دینی میتوان کار سیاسی کرد و حکومت دینی و اسلامی تشکیل داد) بسیار دشوار است که پس از این از طرح و داعیه اسلامیستی در برابر افکار رقیب دفاع کنند.
برای امریکا نیز استفاده از کارت طالبان چندان خوشآیند نبوده است. حمایت امریکا از طالبان، یکی از بزرگترین داعیهها و روایتهایی که هژمونی امریکا و غرب بر آن بنا شده است را بدنام و غیرقابل باور کرده است. امریکاییها در سطح جهانی مدعی اند که برای دموکراسی وارزشهای حقوق بشری مبارزه میکنند و ملتهای تحت ستم را از چنگ مستبدان نجات میدهند. تحت همین شعار امریکا دههها در سراسر دنیا لشکرکشی و جنگ کرده است. حالا اما حمایت عریان امریکا از طالبان، موجب شده که دیگر کسی به شعارهای دموکراسی خواهانه و حقوق بشری امریکا باور نکند. دستکم در افغانستان همین گونه است. اما امریکا چون از نظر جغرافیایی از افغانستان دور است و یک قدرت برتر جهان است، این امکان و توانایی را دارد که خود را از زیانهای برخاسته از استفاده از پروژه طالبانی در امان نگهدارد. اما دو ایزم دیگر، از طالبان آسیب دیدهاند و سخت است که آن را جبران کنند.
چون از پاکستان به عنوان یک ذینفع در پروژه طالبان یاد کردیم، این توضیح لازمی است که پاکستان بنا به منافع جیوپولتیکش همیشه به عنوان پیشمرگه امپریالزم غربی در منطقه عمل کرده است. یعنی منافع پاکستان در بسیاری مواقع همسو با منافع غرب بوده است. به بیان دیگر، پاکستانیها همیشه این ظرفیت را داشتهاند که بخشی از بودیجه برنامههای توسعهطالبه غرب را به خود اخصاص بدهند. آنان با مهارت از سه ایزمی که طالبان از آن تشکیل شده، استفاده کردهاند. یک نمونه پیشا طالبانی، مجاهدین هستند که پاکستانیها توانستند از آن در جهت تحقق اهداف خود استفاده کنند. پاکستان بخش زیادی از کمکهای غرب به مجاهدین را به جیب زد. از نظر پاکستان، طالبان در همان خط جهاد ایجاد شد و همان مطامح برای پاکستان از این گروه در مد نظر بود. اما شرایط طوری پیش آمده که پاکستان دارد از کرده خود درد میبیند.
حالا طوری که دیده میشود، طالبان به پاکستان نیز زیانبار تمام شده است. البته زیانبار بودن طالبان برای پاکستان برخاسته از اراده ضد پاکستانی طالبان نیست، بلکه از ماهیت تروریستی و تروریست پروری طالبان منشا میگیرد. همان که گفتیم، طالبان آتش است، در همین مورد صدق میکند. این آتش دامن صاحب خود را حالا گرفته است. طالبان پاکستان با الهام از طالبان افغانستان ایجاد شدند و امروزه به دردسر بزرگی برای پاکستان مبدل شدهاند. مثل اینکه هنگام فیر راکت، شعله آتشی که از عقب راکتانداز بر میخیزد، شخص ایستاده در عقب شلیک کننده را بسوزاند.
به هرحال هدف از نوشتن این یادداشت این بود که سیاسیون مدعی مبارزه با طالبان را متوجه این نکته بسازیم که در شناخت تالب دقیق باشند. غفلت از هر یک از عناصر متشکله طالبان، زیانبار است. آقای صالح را تا جایی که من دنبال کردهام، از عنصر قومی در ماهیت طالبان انکار کرده است. این انکار هر ریشه و عاملی که داشته باشد، زیانبار و گمراه کننده است. در اینجا البته هدف دعوت به نفرت قومی نیست بلکه هدف این است که دشمنی را که شما با آن میجنگید، به درستی بشناسید و به درستی بشناسانید. اینکه طالبان را به گروهی شورشی وابسته به پاکستان یا نیابتی فلان کشور تقلیل بدهیم و از ریشهها و بسترهای فکری و اجتماعی و فرهنگی داخلی شکلگیری آن غفلت کنیم، زیان میکنیم و کسانی که در حوزه سیاسی به ما اقتدا کردهاند را نیز زیان میرسانیم.