خبر روز

یگانه راه کنار گذاشتن ملتگراي بیمارگونه و بازگشت به ایدئولوژی تاجیکیسم است.

نویسنده: عبدالنصر نورزاد، پژوهشگر امنیت و جیوپولیتیک، مخصوص برای "سنگر"

مسئله هویت تباری و ملی گرایی دو پرادایم متضاد در گفتمان امروز میان ملت ها مطرح است. قوم، تبار و نژاد همواره در نقطه مقابل ملی گرایی قرار می گیرند که گاهی مفهوم و معنایی دارند؛ و اما در اکثراوقات، به عنوان مفهوم انتزاعی، دگم و خالی از اندیشه ی پایه، مطرح می شود.

مسئله ملی گرایی در افغانستان، یک مفهوم دولتی و حاکمیتی است که بواسطه ایدیولوژی قدرت مندان، مطرح شده است. یعنی جانمایه بحث ملی گرایی، در واقع تلاشی است برای حفظ حاکمیت تبار بر سر قدرت که بواسطه آن، در تلاش است تا تداوم خود در قدرت سیاسی را، تضمین کند.

قبول می کنیم که مسئله ملی گرایی یک مقدار یک مفهوم جا افتاده است که برای سالیان متمادی، توسط دستگاه حاکمه برای تداوم حاکمیتش و هم جلوگیری از حق طلبی، مطرح شده و به یک تفکر همه گیر مبدل شده است. حاکمان پشتون، در امتداد حضور شان در قدرت سیاسی، همواره از مفهوم مبهم ملی گرایی، وحدت ملی و برادری دروغین برای اقناع سایر اقوام غیر پشتون استفاده کرده اند. یکی از تبار های که همواره فریب این سیاست مکارانه را خورده و قربانی آن شده است، تاجیک ها اند. تاجیک ها به علت بسیار شهری بودن، متمدن بودن، چسپیدن به مدنیت شهری و انعطاف پذیری سیاسی که ناشی از فقدان یک ایدیولوژی بوده، در توهم این ملی گرایی، گیر افتاده اند.

قابل بحث است که بدانیم که افغانستان امروز( خراسان اشغالی) که قرار است در آینده موطن تاجیک ها باشد و مالکیت آن را تنها تاجیک ها داشته باشند، یک جغرافیای است که از لحاظ تعدد اقوام ساکن در آن، تنوع و چند رنگی قومی و تباری را تجربه می کند؛ اما این به معنای آن است که همه در جغرافیای تاجیک ها، حق حاکمیت دارند و یا شریک قدرت سیاسی اند. این اصل مبارزه برای تاجیکیسم است که قدرت را تنها برای خودش می خواهد و در آن هم در جغرافیای مشخصی که زور و قدرت، حدود آن را تعیین می کند. حال با مدنظرداشت این اصل فکری تاجیک ها، سایر اقوام بخصوص حاکمان بر سر اقتدار پشتون، راهی جز پیش کشیدن، مفهوم خشک ملی گرایی ندارند. چون آنها با تجربه ای که در قدرت سیاسی، معامله با قدرت های بزرگ و اتحاد قومی دارند، پی برده اند که نمی توان برای مفهوم خشک پشتون والی که در پی تسلط برهمه است، با همه بخصوص تاجیک ها جنگید. بنا با پیش کشیدن مفهوم ملی گرایی، دوهدف را نشانه گرفته اند که تاحدودی در کسب اهداف آن، نایل به موفقیت نیز شده اند:

یک - پشتون ها و دیگران، ملی گرایی را حربه ی برای تداوم حاکمیت و ماندن در قدرت سیاسی، تجربه می کنند. لفافه بزرگ ملی گرایی، در واقع اصل جمع زدن همه زیر پرچم پشتونیزم سیاسی است که می خواهد سکان دار قدرت سیاسی باشد و همه از آن اطاعت بدون قیدو شرط کنند. این کار برای تداوم قدرت پشتون ها با ترفند های شریک سازی در قدرت سیاسی، امتیاز های بی معنا، برادر خوانی دروغین و فریب بزرگی بوده که توانسته کماکان این گروه را در بازی های سیاسی در محور قدرت سیاسی، حفظ کند و دیگران را در تحت نظریه پشتونیزم، بیاورد؛

دو- پشتون ها با طرح نظریه ملی گرایی و حب وطن، باعث ایجاد درز، شکاف و تفرقه میان سایر تبار های غیر پشتون بخصوص تاجیک ها شده اند. همین حالا، ما چند نوع تاجیک داریم: یک- تاجیک اصیل که نظریه ملی گرایی را به کلی رد می کند و تنها یک تاجیک است و ملی گرایی را جزی از روند هژمونی خواهی و تسلط قوم پشتون بر دیگران نمی داند. دو- آن عده تاجیک های که در جریان ماموریت سیاسی و یا اداری در تحت نظریه های ملی گرایانه دوران شاهی، در حسرت نوستالژی آن زمان، فکر می کنند اگر افغانستان به گذشته بر گردد، حس ملی گرایی دروغین خاندان یحیی که هدف آن ایجاد دولت، فضا و کشور پشتونی بود، حاکم شود، وضعیت بهتر می شود. سه- تاجیک های که ایدیولوژی زده که هنوز هم در فضای رقابت های جهان دوقطبی جنگ سرد زندگی می کنند، چپ و یا راست ایدیولوژیک هستند و تفکر شان فراتر از ایدیولوژی جزمی خودشان، هیچ توجهی به وضعیت فعلی تاجیک ها ندارد و حتی تاجیک خطاب کردن خود را یک عار می دانند. با این وضعیت، این تقسیم بندی، نتیجه یک بازی بسیار ماهرانه ی است که بواسطه پشتون ها در ذهنیت و فکر تاجیک ها، برای تداوم سلطه پشتونی، تحمیل شده است. چهار- تاجیک های که با پیش کشیدن طرح فدرالیزم، از خواستار حفظ فضای ملی گرایی به نفع پشتون ها و دیگران اند و تلاش می کنند، در یک جغرافیای محدود، به ظاهر مستقل اما در تحت حفظ نظریه وحدت ملی و ملی گرایی، پشتون ها را ازرده نسازند.

حال متوجه می شویم که این تقسیم بندی در میان تاجیک ها، صرف به یک هدف بوده است: آن هم، جلوگیری از اتحاد فکری، عملکردی و سیاسی- نظامی این تبار که در صورت تحقق اتحاد و همفکری میان آنها، حاکمیت پشتونی به بحران می رود.

حال سئوال اساسی این بحث این است که ما از این ملی گرایی خشک و بی معنا، چه دست آوردی داشته ایم؟ پاسخ آن این است که تاجیک ها در بحبوحه تحولات سیاسی و در امتداد تاریخی سیاسی افغانستان، هیچ چیزی از ملی گرایی بی معنا، به دست نیاورده اند. پشتون ها تا توان داشته اند، در صدد عمومیت بخشی این مفهوم برای اهداف سیاسی خود بوده اند. چون تزریق این ایده در ذهن تاجیک ها، به نفع پشتون ها بوده است. پشتون ها، در گیر و دار بازی های قدرت، از ملی گرایی استفاده بسیار کرده اند و چوب سوخت آن را از تاجیک ها انتخاب کرده اند. تاجیک ها را در یک تار خام ملی گرایی پیچانده اند و نگذاشته اند تا تبار متوجه اصل موضع که همانا، موضوع کسب قدرت سیاسی است، شوند. ملی گرایی محض و بی معنی، همواره در ادبیات سیاسی، رواج داشته است. آنچه را که که امروز می بینم که حتی بهترین و اصیل ترین تاجیک ها، حاضر نیستند آن را کنار بگذارند و در مبارزه خلق تاجیک برای احراز قدرت سیاسی، تلاش کنند و در صف تاجیک های مبارز داخل شوند، همین مرض مزمن، ملی گرایی پوچ و بی معنا است. در واقع، به گفته لینن:" بیماری کودکانه در بدنه ایدیولوژی تاجیکیسم" است.

با مدنظرداشت این اصل، این بیماری کودکانه مزمن در میان تاجیک ها، باعث شده تا ایدیولوژی تاجیکیسم، یا خلق نشود و یا هم در چاله ی چالش و بی میلی قرار گیرد. در اصل، بی میلی تاجیک ها به ایدیولوژی زدگی تاجیک تبار و تاجیک اندیشی، همین مسئله ملی گرایی است که می تواند، به عنوان عمده ترین عامل در برابر تحقق آن، مطرح شود. پیراهن چرکین ملی گرایی بر تن تاجیک ها، همواره بوی گند و اثر نامطلوبی برای شکل دهی و انسجام سیاسی در میان این خلق بوده است. همین حالا نیز، ترس و جبن از کنار گذاشتن آن، در میان تاجیک، یک بیماری رایج و عام است. ترس از اینکه مبادا جدایی طلب، تجزیه طلب و یا به زعم پشتون های اقتدار گرا و هژمونی خواه، یاغی ناشی از عدم اطاعت از دستورات پشتونی، حساب شوند. این بیماری کودکانه، چند علت دارد که توانسته بدن بیمار و ناچار تاجیک ها را ضعیف بسازد و کارایی مکروب گونه ی خود را در آن ثابت بسازد:

اول - ما نتواسته ایم از اثرات مرض مزمن فضای جنگ سرد بیرون آییم. هنوز هم یک خلقی، یک پرچمی، یک اخوانی، یک تکنوکرات محض در بازی های سیاست قومی برای کسب قدرت سیاسی، هستیم و در سایه فکری آن، عمل می کنیم. یعنی ایدیولوژی زده گی را تجربه نمی کنیم و رغبتی برای برای آن هم نداریم. تا زمانیکه این بیماری را کنار نگذاریم و برای معالجه و تداوی آن، تلاش هوشمندان نکنیم و از لاک تفکرات جنگ سرد بیرون نیاییم، امکان بیرون رفت منطقی از وضعیت موجود، وجود نخواهد داشت؛

دوم - ما هنوز هم مسئله تبار و هویت تاجیکی خود را یک عار می دانیم و حاضر نیستم در پرتو آن به مبارزه برای رهایی خلق تاجیک، تلاش کنیم. کمتر تاجیکی را می بینیم که بگوید برای تاجیک ها و رهایی آنها از شر استبداد قومی، مبارزه می کند. همه در گفتمان های سیاسی، به مباحث عمومیت یافته و فرهنگ تحمیل شده سیاسی که ناشی از نفوذ پشتون ها است، به طرح مسایل به گونه کلی و مبهم می پردازیم. یعنی حاضر نیستم از لاک ترسیم شده توسط پشتون ها که هدف شان، متفرق ساختن، برده ساختن و برادر کوچک ساختن ما است، بیرون بیاییم و با توسل به هویت اصلی خویش، به مبارزه تاجیک اندیشانه بپردازیم؛

سوم - یک تفکر انسجام یافته فکری و سیاسی در میان تاجیک ها، هنوز هم وجود ندارد. ما حتی روی صفحه، چهار کلمه برای انسجام فکری، سیاسی و عملکردی تاجیک نداریم و نتوانسته ایم چنین دیدگاه بزرگ را منحیث یک دورنما برای خلق امیدواری به آینده تاجیک ها، ترسیم نماییم. تاجیک ها در گیرو دار قدرت سیاسی، همواره دست بسته، بدون تفکر و داشتن یک اندیشه راهبردی، فقط به گونه تاکتیکی، در میدان و بازی های سیاسی، عمل کرده اند. حتی سنجشی از فردای کار سیاسی و ائتلاف شکل داده شده با غیر تاجیک ها را در ذهن نداشته اند. این کار، باعث، تا غیر تاجیک با توجه به این نقطه ضعف، در هرمعامله، باعث شکست و ناکامی ما در میدان سیاست، حکومت و بازی های قدرت شوند.

بیماری کودکانه ی ملی گرایی و ارتداد فکری در میان تاجیک ها، یکی از علت های اساسی در ناکامی این خلق در بحث کسب قدرت سیاسی، انسجام فکری و اتحاد بر روی یک روایت بوده است که باید متضمن، تداوم آن در صحنه سیاسی می بود، اما با کمال تاسف، در جهت معکوس در راستای منافع تاجیک ها، عمل کرده است. حالا، این نظریه که با جمع زدن غیر تاجیک ها با تاجیک، می توان مشکل افغانستان( خراسان اشغالی) را حل کرد، اساسا مطرود و غیر قابل قبول است. ما باید اصل قضیه را بررسی کنیم و اهداف غیر تاجیک ها از هرقوم و تباری را مورد مطالعه قرار دهیم و تلاش کنیم تا ابتدا ملی بودن را از خصوصیت فردی، تفکر و اندیشه و زندگی سیاسی خود، دور کنیم. ما نباید در قالب ملی بودن، غذای زهر آلود بخوریم تا بدن بیمار تاجیک ها را بیشتر، دچار امراض بی علاقه گی و فقدان رغبت به قدرت سیاسی و تلاش برای کسب آن، نماییم. اگر ملی گرایی را هنوز هم سرخط کار خود قرار می دهیم و استدلال ها و استنتاج های مطرح شده در این نوشته را، هنوز هم غیر موجه می دانیم، باید مولفه های تحمیلی تاریخ را بپذیریم، پشتونیزه شدن را قبول کنیم، دیگران را برادر بزرگ و صاحب صلاحیت خود، قبول کنیم و بپذیریم که جز فکر پشتونی و غیر تاجیک،

دیگر تفکری در میدان سیاسی و جغرافیای افغانستان( خراسان اشغالی) وجود ندارد و یک روایت غالب و بدون نقض است. اساس تفکر طالبی که امروزه تحصیل کرده و نا کرده پشتون، پیروان ایدیولوژی های چپ و راست و آنهایی که سال ها در تحت فرهنگ غرب زندگی کرده اند، برای نیل به همین هدف، طراحی شده است. طالب وسیله راهبردی در خدمت تفکر پشتونی است که در قالب یک جنبش ایدیولوژیک ودر لفافه مذهب و دین، به عمومیت یافتن و اشاعه تفکر هژمونی طلب پشتونیزم، تلاش می کند. ما در تحت لوای چنین تفکری که در نهایت امر برای فریب ما از مفهوم خشک ملی گرایی، استفاده می کند، چگونه باید ملی باشیم و نگذاریم حقایق برملا شود؟ باید به خود بیاییم و دیگر فریب شعار میان تهی، غرض آلود و مملو از ترفند های خفه کن سیاسی غیر تاجیک ها را نخوریم. اگر باز هم بر استدلال مطرح شده در این بحث، قناعت نداریم، پس لطف نموده و بدیلی در رد آن ارائه دارید تا من و سایر رفقای همرزمم که در محور این استدلال ها، اتفاق نظر داریم، بر جمع شما بپیوندیم.


سیاست