آنها هنوز هم منتظر خبر هستند که چه وقت کرزی و غنی رسما به طالبان می پیوندند و آنها به کابل بر می گردند.
نویسنده: رستم روشنگر، تحلیلگر، مخصوص برای “سنگر”
در سال ۲۰۰۱ بنیاد نظام جدید بر پایه مشارکت قومی گذاشته شد. خارجیها دریافته بودند که ریشه جنگ قومی است و راه حل هم تامین مشارکت قومی بود.
اما پشتونها مشارکت را قبول نداشتند. کرزی قبول نداشت. یعنی به آن ایمان و باور نداشت. اما پشتونها و کرزی موقف ضعیف داشتند و در موقعیتی نبودند که به دهل یکهتازی بزنند. آنان به امر مشارکت اقرار لسانی کردند اما تصدیق قلبی نه. آنان شروع کردند به زدن به ریشه مشارکت. اما قسمی میزدند که خارجیها و متحدین و شرکای قومی شان در حکومت خبر نشوند. از همینجا ایده طرح مخکش شکل گرفت. مخکش گرچه یک فرد در اداره امور بود اما در آنجا به ما فیالضمیر کرزی و حواریون او پی برده بود و آن را در قالب طرحی مطرح کرد.
طرح او این بود: غیرپشتونهایی را برای مشارکت در حکومت پیدا کنید که تذکرهای تاجیک و هزاره و ازبیک باشند اما ماهیتن و حقیقتن افراد وفادار و متعهد به منافع قوم خود نباشند. افرادی که حاضر باشند بخاطر حفظ چوکی، روا داشتن هر ناروا علیه قوم خود را تحمل کنند. به اصطلاح بیبخارها و بیغیرتها و بیدیدگاه را پیدا کنید. اینها در واقع برای فریب مردم و جامعه جهانی بود.
از آن پس، شروع شد، پالیدن بیغیرتها در میان اقوام غیر پشتون و بویژه در میان تاجیکان. اینها را پیدا کردند و وزیر و معین و سفیر و والی و وکیل تعیین کردند. به طور ظریف و هوشمندانه در میان تاجیکان کسانی را پیدا کردند که برغم نداشتن شعور و تعهد قومی، با جریان حاکم سیاسی در آن زمان که تحت قیادت مسعود شکل گرفته بود، به نحوی مخالف باشند. یعنی یک تاجیکی باشد که هم به سرنوشت قومش بیتفاوت باشد و شعور و آگاهی تاریخی-قومی نداشته باشد و هم بتوان دلایلی به ضدیت با مسعود و مقاومت و مبارزه را نیز در وجودش پیدا کرد.
در دوره مقاومت میان تاجیکان وحدتی شکل گرفت. در این مرحله تاجیک جهادی و کمونیست و دموکرات و ...در یک محور جمع شده بودند. اما با فروپاشیدن رهبری، کسانی که خاستگاه و پایگاه اصلی مقاومتی و مسعودی نداشتند و از اردوگاههای دیگر سیاسی در محور مسعود جمع شده بودند، میل به انشعاب داشتند و دیگر خود را ملزم به حفظ اتحاد نمیدیدند. اینها زیاد مورد توجه پشتونها بودند. از اینها خیلی خوب میشد استفاده کرد. بویژه آنکه جریان و هسته اصلی مقاومت با این وصلههای دیگر چندان رفتار دلجویانه نداشتند. مثلا به این ها گفته میشد که فهیم و ضیا مسعود و قانونی و بسمالله و...شما را تحول نمیگیرند.
خلاصه اینکه در فرایند پیدا کردن تاجیک های بیغیرت و غیر مقاومتی، به اختلافات درون تاجیکی هم دامن زده شد. آدم های شناسایی و صاحب موقف شدند و تا حال حضور دارند در صحنه سیاست. اینها نه تاجیک واقعی اند، نه مسعودی واقعی، نه مقاومتی واقعی و نه مبارز واقعی برای ارزشها. اینها عاشقان چوکی بودند. اینها لاشخورها و کفتارهایی بودند که به درد هیچ کاری نمیخوردند. اینها ذوب پشتونیزم شدند و مدیون کرزی که چوکیها را برای شان در حالی داده بود که هیچگونه استعداد و ظرفیتی برای احراز آن نداشتند. به اینها میتوان همان نسل روسپیهای سیاسی گفت.
جالب اینکه به اینها گفته میشد که شرط امتیاز دادن به شما این است که هرگونه میل و علاقه خود به هویت قومی و سیاسی خود را قطع کنید. مثل اینکه به یک مسلمان بگوئید که دین خود را ترک کن و در بدلش تو را وزیر میسازیم. این نسل در بیست سال جولان زیاد کرد. غنی که به قدرت رسید از این نسل امتحان مجدد گرفت. از آنان دوباره خواسته شد که کلمه کفر را تکرار کنند و علنی نشان دهند که هیچ تعلقی به قوم و تبار خود ندارند و حاضرند که غلامی خود را به دربار فاشیزم با صد سند و ثبوت نشان دهند. تا کنون نیز این نسل و اولاد و احفاد شان از هر بحث و گفتمان قومی و هویتی گریز میکنند و جالب اینکه همینها نیروهای متعهد به منافع قومی را متعصب میخوانند و خود را آدمهای ملیگرا و بزرگاندیش جا میزنند. اینها هنوز گوش به خبرها هستند که کرزی و غنی چه وقت رسمی به طالبان میپیوندند که لاتری آنان دوباره بر آید و به مقام و منزلت اهدایی برگردند.