با همه خستگی و ماندگی ناگزیر باید این مسیر را میپیمودیم. یکجوان از میان ما مجروح شد که خوشبختانه با خود منتقل کردیم؛ اما دو فرمانده ورزیده ما ناپدید شدند که تا حالا از آنها خبری ندارم. آمار دقیق تلفات دشمن نیز در دست نیست.
نویسنده: فضلاحمد معنوی،
وزیر عدلیه پیشین افغانستان
قسمت دوم
مقاومت سرسختانه مقاومتگران
با آغاز درگیریها و حملات گسترده و شدید طالبان، مجاهدین سابقهدار بیشتر از همه سنگرداری کردند. در جریان جنگ چند روزه، لشکر عظیم طالبان که مجهز با دوربین (بزبزک، دوربین نشانزن شبانه) در اختیار داشتند، شب میجنگیدند و روز آمادگی برای حمله بعدی میگرفتند.
از آنجاییکه مقاومتگران اکثرا دوربین شب و بزبزک در دست نداشتند، عدهای از مجاهدین نخبه ما شهید شدند.
در چند شب متوالی، طالبان با دادن تلفات سنگین شکست خوردند؛ نیروهای شان از جبهه فرار میکردند و اجساد کشتههای خود را توسط مردم محل انتقال میدادند. اما از آنجهت که اینگروه از ۳۳ ولایت افغانستان نیرو جمعآوری کرده بودند، هرگز به تلفات نیروهای خود التفات نکرده جوخه جوخه نیروی تازه نفس وارد میدان جنگ میکردند.
از جانب دیگر، قطع ارتباطات تیلفونی توسط دشمن ضربهٔ محکمی برای نظم دفاعی جبهه وارد کرد و به دلیل اینکه سیستم مخابره جبهه هنوز زیرکار بود ما را با مشکلات جدی ارتباطی مواجه ساخت. با این همه، مقاومتگران ما با وجود خستهگی از جنگ مداوم در یک سنگر، دلیرانه دفاع کردند.
متاسفانه اولین خط دفاعی از طرف اندراب (کوتل خاواک) شکست. همه آنجا درگیر بودیم که خط دربند نیز با از دست رفتن یک تانک غولپیکر دفاعی شکست و خطوط دفاعی ما در کوه شتل شدیدا زیر ضربات کوبنده دشمن قرار گرفت.
نیروهای مقاومت پس از یکدرگیری فرسایشی طولانی ناگزیر به عقب نشینی شدند. بزرگان جبهه مقاومت پس از مشورت میان هم، فیصله کردند تا خط دفاعی در مسیر جاده عمومی افراز نگردد؛ با یک جنگ فرسایشی مسیر عمومی به دشمن واگذار شود و در درههای جانبی سنگربندی صورت گیرد.
دشمن بدون مبالات به تلفات ملکی از سلاحهای ثقیل به شمول توپهای DC استفاده نمود و با سپر قرار دادن مردم ملکی و خانههای آنها آهسته آهسته به دره پیشروی کرد. دو طرف جاده عمومی را به محدوده نیم کیلومتر زیر پوشش گرفته به پیشروی ادامه میدادند تا آنکه با دادن تلفات سنگین از دو طرف، بالای پنجشیر و جاده ورودی عمومی به مرکز ولایت وصل شدند.
قوتهای مقاومت به درههای جانبی عقب نشینی کردند اما حجم سنگین خانوادههای گیرمانده در جنگ و فرارشان به درههای جانبی، جنگ را در درهها سخت و حتا ناممکن ساخت. در بسیاری از درهها اهالی قریهها از ترس کشته شدن زنان و کودکان مانع جنگ شدند.
باوجود این همه، به دشمن تلفات وارد شد و مقاومتگران با استفاده از تکتیک جنگ و گریز موفق به عقب نشینی به مناطق کوهستانی شدند. هریک از بزرگان که با یکدیگر بیارتباط بودند نیز ناگزیر به عقبنشینی به درههای جانبی و سرانجام به کوهها شدند.
نبود آذوقه کافی و سردی دامنههای مرتفع در شب و گرمای سوزان در روز، خانوادهها را ناگزیر به پیمودن راههای صعبالعبور کوهی از مسیر سالنگها کرد تا از پنجشیر بیرون شوند. این مسیر برای همه به خصوص کهنسالان و کسانی که تجربه پیاده روی در کوهها را نداشتهاند در حد وصفناپذیری طاقت فرسا بود.
وحشت و کشتار بیرحمانه طالبان آنها را وادار به تحمل این دشواری کرد. عدهٔ از تفنگداران نیز نتوانستند خانوادههای خود را تنها بگذارند و عجالتا دست از جنگ کشیده آنها را همراهی کردند.
طالبان با استفاده از قطع سیستم مخابراتی و عدم دسترسی مردم به معلومات، در درهها دست به قتلهای بیرحمانهٔ و بدون موجب زدند.
در عکس: فضلهمد معنوی با مقاومتگران. پنجشیر. سپتامبر 2021.
زندگی در سنگرهای مرتفع
من نیز با تعدادی از مقاومتگران که چند روز غذای کافی نخورده بودند، بیخواب و خسته به ارتفاعات کوهها رفتیم. هرچند، مقاومتگران سرسختانه با همه مشکلات موجود در کوهها به مبارزه ادامه میدادند، اما کمبود مواد خوراکی و وسایل بهداشتی برای کسانی که به چنین وضعی عادت نداشتند طاقت فرسا بود.
در صورتی که موفق میشدیم تا بز یا گوسفندی را از رمهداران برای رفع گرسنگی خریداری کنیم، مواد اولیه و لوازم پخت و پز مانند روغن و پیاز موجود نبود. صابون و کریم حتا برس دندان از وسایل اشتراکی شمرده میشد.
من از منزل خویش جز لباسی که در تن داشتم چیزی بیرون نکرده بودم. (طالبان در اولین ورود به منطقه منزل شخصی ام را تصاحب کرده قرارگاه گزیدند).
به هرحال، با گذشت زمان و سردی هوا زندگی در کوهها برای ما دشوارتر شد زیرا ظلم و وحشت طالبان ایلاقنشینها را که به ما پناه میدادند، به رعب انداخته بود. بسا اوقات از پخت و پز غذا و فروش لبنیات برای ما خودداری میکردند و اکثرا میخواستند تا محل را هرچه زودتر ترک کنیم تا آسیب نبینند.
آنها حق داشتند زیرا در صورت شعلهور شدن آتش جنگ در آن بلندی ها، طالبان با بیرحمی تمام خیمههای آنها را زیر رگبار توپها قرار میدادند و در صورت دسترسی به آنها خانوادهها را اذیت میکردند. از همینرو، ما همواره تلاش میکردیم تا بیشتر از یک شب در یک منطقه نباشیم.
یکی از روزها دو شب پی در پی را در یکی از ییلاقها سپری کردیم. یلاقنشین از ترس اینکه ما زیر تعقیب طالبان بودیم، خانواده خود را از آنجا بیرون کرد. با بیرون شدن آن خانواده، در بلندای ۳۵۰۰ متر از سطح آب آذوقه موجود نزد ما نیز تمام شد و مقاومتگران شب پیشرو را گرسنه سپری کردند.
شب بعد، دو تن از همراهان را برای دریافت نانخشک به قریهها فرستادیم و با آنها قرار گذاشتیم تا قبل از پایان شب و روشن شدن باید برگردند تا به دام طالبان نیفتند.
ما در پناهی کمر ( زیر پارچهٔ از سنگ بزرگ) در سردی جانکاه آن شب پناهگاهی تدارک کردیم. خستگی کوهگردی در روز خواب را باوجود سردی ممکن میساخت، اما وضو با آب سردِ سرکوهی برای نمازهای شب و صبح از موضوعات بحثبرانگیز میان مقاومتگران بود. عدهٔ از همراهان زمزمه میکردند که اگر امام اعظم (رح) حیات میبود حتما فتوای تیمم را در چنین حالتی تجویز میکرد.
شب پایان یافت و نانآوران ما برنگشتند. با طلوع صبح و وزش بادهای سرد صبحگاهی، نگرانی ما از اینکه آن دو تن از همراهان گرفتار شده باشند هر لحظه افزایش مییافت.
همینکه آفتاب بلند شد و اندکی هوا گرمتر، چشم به راه آن دو همراه نانآور در جایی نزدیک به آب و سبزه جایگزین شدیم و به تعبیر خوابهای پریشان یکدیگر پرداختیم.
گیرماندن در کمین
در حالی که منتظر نانآوران بودیم، یکی از همراهان ما که دوربین کمارزشی با خود داشت و با آن به هرسو نگاه میکرد گفت: من شخصی را در قله پایانی کوه میبینم که لباس سیاه بر تن دارد و چیزی مشابه به آنتن مخابره هم در دستش دیده میشود. همه به او خندیدند. ما گمان حضور طالبان را در آن بلندا (نزدیک به ۴۰۰۰ متر) نمیکردیم.
تصور این بود که اهل قریه به دنبال دریافت سلاحهای پنهان کرده شده توسط قطعات شکستخورده باشند. ترصدگر اما اصرار میکرد که هر لحظه به تعدادشان افزوده میشود و لباسهای شان به اهل قریه مشابه نیست.
در میان این گفتگو نانآوران به سرعت اما سراسیمه با بستهای از نان خشک از راه رسیدند. آنها بدون اعتنا به سلامهای ما با فریاد بلند گفتند: عاجل از اینجا حرکت کنید که جایتان تثبیت شده و طالبان از سه جناح در حال آمدناند. ظاهرا موقعیت را کسی گزارش داده بود.
به روایت اهل قریه حدود ۳۰۰ تن از نیروی تعرضی دشمن دوازده شب قرارگاه خود را به سوی ما ترک گفته بودند. تعداد مقاومتگران ما در آن سنگر حدود ۲۵ تا ۳۰ نفر بود. ترصدگر که هرلحظه موقعیت و تعداد رو به افزایش دشمن را به ما گزارش میداد آنها را به کوهگردهای حرفهای تشبیه میکرد. بعدها آشکار شد که طالبان اقوام گجر را در بدل انعام پیشقراولان تعرض انتخاب کرده بودند.
با مشورت همراهان به سوی قلهٔ بالای کوه رفتیم تا در درگیری به ایلاق صدمه نرسد و همچنین نقطه حاکم در دست ما باشد. از وضعیت و چگونگی اسلحه دشمن اطمینان حاصل نمودیم که خوشبختانه موفق به انتقال اسلحه ثقیل و نیمه ثقیل تا آن بلندا نشده بودند.
از آنجاییکه ما مهمات کافی در اختیار نداشتیم، هدایت دادم تا با آغاز درگیری، همراهان منفرد شلیک کنند و شلیک مسلسل (ضربه) صورت نگیرد تا از ضیاع مهمات جلوگیری شود.
در میان ما یکی از بزرگان فرهنگی بود که با یک محافظ جوان از خانوادهاش ما را همراهی میکرد. عمرش حداقل هفت تا هشت سال بزرگتر از من است. با وجود اینکه با روحیه عالی و بدون ترس و با شهامت کامل دیگران را به تحمل سختیها و امید به آینده تشویق میکرد، اما جسما توان و تمرین کوه پیمایی نداشت. درحالی که دشمن نزدیک میشد، من جداً نگران او بودم. مطمین بودم توانایی رفتن به بلندا را ندارد و باید به هرنحوی از ساحه جنگی بیرون شود. برایش گفتم تا همراه با محافظش به سمت چپ آن کوهپایه که به دره تاواخ منتهی میشد حرکت کند و ما به سمت «قلهٔ آرزو» رو به بلندیها در حرکت شدیم.
عکس: ظاهراً، "بزرگ فرهنگی"، که معنوی نامش را نمیگیرد (و در عکس در کنارش است) ، حفیظ منصور، از روزنامهنگاران معروف و اولین وزیر اطلاعات و فرهنگ حکومت حامد کرزی، سابق رئیس آژانس خبرگزاری“باختر”و رئیس رادیو و تلویزیون افغانستان است. حفیظ منصور توانست خود را به شهر مشهد ایران برساند. اکنون ریاست کمیته فرهنگی جبهة مقاومت ملی افغانستان را بر عهده دارد).
دیری نگذشته بود که درگیری شروع شد و دشمن شدیدا ما را زیر رکبار گرفت. هرچند فشار جنگ به سوی جمع ما بود، اما از آنجاییکه دوست فرهنگیام به تیر رس دشمن نزدیکتربود، در این فکر افتادم که دوست دیرینهام یکی از دانشمندان و فرهنگانیان کشور را از دست دادم. به همراهان گفتم در تلاش باشند دشمن متوجه ما گردد تا اگر دوست ما زنده باشد خود را به جای امنی برساند. سرانجام، پس از حدود نیم ساعت درگیری توانستیم قله را بپیماییم و آنجا سنگر بگیریم اما همه شدیدا نگران دوست فرهنگی ما و محافظش که خواهرزادهاش میشد، بودیم.
دیری نگذشته بود که درگیری شروع شد و دشمن شدیدا ما را زیر رگبار گرفت. هرچند فشار جنگ به سوی جمع ما بود، اما از آنجاییکه دوست فرهنگیام به تیر رس دشمن نزدیکتر بود، در این فکر افتادم که دوست دیرینهام یکی از دانشمندان و فرهنگانیان کشور را از دست دادم. به همراهان گفتم در تلاش باشند دشمن متوجه ما گردد تا اگر دوست ما زنده باشد خود را به جای امنی برساند. سرانجام، پس از حدود نیم ساعت درگیری توانستیم قله را بپیماییم و آنجا سنگر بگیریم اما همه شدیدا نگران دوست فرهنگی ما و محافظش که خواهرزاده او میشد، بودیم.
دشمن در محل قبلی ما اطراق کرد و با بهتر شدن موقعیت جنگی ما از شلیک و تحرک باز ماند. معلوم بود که انتظار همراهان خویش را از دو جناح دیگر داشتند تا به تعرض خود ادامه دهند. در حدود ۴۰ دقیقه آنجا منتظر ماندیم تا از سرنوشت دو همراه ما خبری برسد که نرسید.
دو تن از قومندانان که ما را همراهی میکردند به دلیل کمبود مهمات اصرار به ترک ساحه قبل از رسیدن افراد دشمن داشتند. من اما از بابت نجات آن دو همرای ما و یاهم انتقام شهادت آنها، به جنگیدن إصرار داشتم. درآن لحظات به افتخار شهادت میاندیشیدم اما حاضر به واگذاری سنگر به دشمن نبودم.
سرانجام، در حد خشونت از جانب همراهان مجبور به ترک قله شدم و کنار تپه مجاور که نیم ساعت فاصله داشت دوباره سنگر گرفتیم. در این فرصت دو نفر راهرو با دو الاغ از طرف سالنگ نزدیک ما شدند. از آنها خواهش کردم تا آن دو همراه ما را جستجو کنند و در بدل هر مقدار پولی که میخواهند آن ها را (زنده و یا شهید) انتقال دهند. آن دو مرکبسوار پذیرفتند.
در همین لحظات دو جوان از ییلاقنشینها در حالیکه برما خشم گرفته بودند و با زشتی حرف میزدند، با پیامی از جانب طالبان رسیدند. گفتند: آنها ما را لت و کوب کرده نزد شما فرستادهاند تا تسلیم شوید. خندیدیم و به قاصدان گفتیم بروند و بکوشند در دست دشمن نیفتند.
ما همه حرکت کردیم تا به روی آب «قله آرزو» فرود آییم و در یکی از قرارگاههای دیگر اُطراق کنیم. در آنهنگام، اشتباهی مرتکب شدیم و آن اینبود که هیچ یکی از همراهان را موظف به ترصد نکردیم.
بیشتر از نیم ساعت در شیب کوه به سوی پایان نرفته بودیم که از پشت سر مورد حمله گروه تهاجمی دیگر دشمن قرار گرفتیم و در واقع در کمین دشمن گیر افتادیم.
در لحظات اول دهها مرمی بر سر ما فرود آمد که با زفت و پروت توانستیم عقب سنگلاخها موقعیت بگیریم و به دشمن آتش کنیم، اما موقعیت دشمن به لحاظ جنگی بهتر بود. در میان آتش شدید و بیوقفه دشمن، ناگزیر به عقبنشینی به سوی پایان کوه شدیم.
من بار دیگر مصرانه به جنگ تاکید کردم اما همراهان دیگر حاضر نبودند تا در موجودیت من به جنگ ادامه بدهند. آنها تاکید میکردند که هدف اصلی دشمن شما هستید و اگر آسیبی به شما برسد امتیازی به آنها است .
ناگزیر بودم بپذیرم. دو نفر ترصدگر دشمن را تحت نظر گرفت و ما ساحه را به سمت سالنگها ترک کردیم. کسانی که ساحات را بلدند میدانند که مسیر بسیار طولانی و دشوارگذر دارد.
با همه خستگی و ماندگی ناگزیر باید این مسیر را میپیمودیم. یکجوان از میان ما مجروح شد که خوشبختانه با خود منتقل کردیم؛ اما دو فرمانده ورزیده ما ناپدید شدند که تا حالا از آنها خبری ندارم. آمار دقیق تلفات دشمن نیز در دست نیست.
نزدیکهای شام به منطقهای که چند خانه محلی بود رسیدیم. از آنها تقاضای کمک برای سپری کردن شب کردیم که با کراهت پذیرفتند. شرطشان اما این بود که تا تاریکی کامل شب باید در نزدیکی محله خود را پنهان کنیم و بعد وارد خانه آنها شویم.
آنشب پس از مشورت، به همه همراهان اجازه دادم تا خود را در جایی که خود لازم میدانند پنهان کنند. دو نفر موظف به انتقال زخمی و یکتن با من همراه شد.
فردای آن روز به طرف کوههای سالنگ به راه افتادیم. پس از هفت ساعت پیاده روی بدون وقفه به منطقهٔ امنی رسیدیم و چند شب را آنجا سپری کردم.
یک پایم در جریان جنگ در میان سنگها آسیب دیده بود که آن را با استفاده از روشهای محلی مداوا کردم.
در آن منطقه، فرصتی شد تا با استفاده از شماره یکتن از مردم محل پس از چندین روز با خانواده و جبهه تماس بگیرم و از زندهبودن خویش اطمینان دهم.
با امیرجوان، رهبر مقاومت که تا آن دم از سرنوشت ما کاملا بیاطلاع بود نیز به وسیله آن گوشی وصل شدم. امیرجوان لازم میدید تا به جای امنتری انتقال یابم و با تدابیر و امکاناتی که در اختیار داشتند با دشواریهایی که به دلایل امنیتی قابل تحریر نیست به جای امنی منتقل شدم.
من اکنون با همه بزرگان و دوستان در تماس هستم و برای آزادی و آرامش مردم أفغانستان از هر تلاشی دریغ نخواهم کرد.
بدون شک، سربلندی از آن کسانی است که بامتانت و صداقت در راه خدا و عزت مردم و کشورش گام بردارد.
با اراده کامل و ایمان راسخ در سنگر آزادی برای دفاع از سرزمین و رهایی مردم از ظلم به مبارزه خود ادامه خواهیم داد.
زندگی ودیعهٔ الهی است که تنها با سپری شدن در راه آزادی، استقلال، حمایت از مظلومین و کوتاه ساختن دست ظالم ارزش مییابد.
از آوان جوانی برای مبارزه در راه خدا و خدمت به خلقالله کمر بستهام و تا پایان انشاءالله در ارادهام خللی راه نخواهد یافت. استیصال ظالم حتمی است."