مردم در کشور ما از خوشبختی یکدیگر غمگین و از بد بختی یکدیگر خوشحال می شوند.
نويسنده: ملك ستيز
در آغاز باید از خود بپرسیم آیا ما یک ملت هستیم؟ دردمندانه، پاسخ مشهود به این پرسش «نه» است. نخیر ما ملت نیستیم. خانهی مشترک ولی اهداف گوناگون داریم. ما متعلق به یک سرزمین هستیم اما منافع مشترک روانی با همدیگر نداریم. این واقعیت تلخ را باید بپذیریم. با وجود شعار های عاطفی که سیاسیون در باب ملت واحد مطرح میکنند، حقیقت دردناک اینست که مردم ما بیشاز هر زمان دیگر از هم متلاشی شده اند.
اینجا پنج عامل اصلی نبود ملت در کشور را بر میشمرم.
۱. نابرابری و استکبار
وقتی حاکمیت سیاسی در جامعه به ابزار تظلم و استبداد تبدیل میشود و گروهی را بر سایر گروه های اجتماعی حاکم میسازد، برابری جایش را به تبعیض و استبداد میسپارد. تبعیض در تقسیم منابع، حقوق، فرهنگ و اقتصاد راه باز میکند و سبب بحران اجتماعی میگردد. ایدئولوژی حاکم اهداف سیاسیاش را بر شهروندان تحمیل میکند و حقوق اساسی انسانها پایمال میشوند.
۲. نبود عدالت اجتماعی
عدالت اجتماعی زمانی معنا پیدا میکند که حاکمیت سیاسی به کرامت انسانی شهروندان به عنوان مؤلفه اساسی نظام سیاسی ارجگذارد. در کشور ما عدالت از عینک ایدئولوژیهای حاکم بر مردم دیده میشود و حس فقر و بیچارگی را بر شهروندان مستولی میسازد. شهروندان به فقرِ عدالت عادت میکنند و بیعدالتی به فرهنگ ساختار های سیاسی در میآید.
۳. نبود منافع روانی
نابرابری و بیعدالتی سبب میشود که ما نتوانیم منافع روانی و مشترکات اجتماعی با همدیگر خلق کنیم. از اینرو در خوشی و اندوه همدیگر شامل نیستیم. باور کنید که حتا کتله های متفرق در سرزمین ما از خوشی همدیگر ناشاد و از اندوه دیگران خوشنود میشوند. باید راست گفت و از حقیقت نهراسید.
۴. ضعف هؤیتی
نابرابری، بیعدالتی و عدم منافع روانی سبب بحران هؤیتی ما شده است. حتی ما بالای نام، پرچم، هؤیت ملی و سایر مشترکات ملی که ویژگیهای نمادین و تاریخی یک دولت ملی هستند شک پیدا میکنیم. ما چتر مشترک هؤیتی خود را از دست داده ایم. میدانم تلخ و دردناک است، اما واقعیت است.
۵. تضعیف منافع ملی
خوب، منافع ملی چگونه شکل گیرید وقتی عدالت، کرامت، مشترکات و هؤیت شما در گروگان حاکمیت سیاسی و تحمیلی قرار گیرد؟ منافع ملی یک گفتمان ارزشمند است که حلقه های اقتدار، امنیت، پایداری، حاکمیت قانون، حقوق بشر و مشروعیت آنرا پیوند میزنند. این در حالیست که ما حلقه های متذکره را به دور منافع ملی محکم نکرده ایم.
این پنج کمبود و تناقض اساسی، جامعهی ما را به جزیره های بی کدخدا تبدیل کرده است. طـــالبان حاکمیتی را بر جامعهی ما مستولی کرده که هیچ یکی از این معیار را رعایت نمیکند. ما از گفتن واقعیتها ننگ میکنیم و میشرمیم. من تعداد زیادی از هممیهنانم را میشناسم که این کمبودیها را به خوبی میدانند، درک میکنند و میشناسند، اما از گفتن واقعیت تلخ که «ما ملت نیستم» عار دارند. به نظرم این توهم آشکار در میان ما بسیار رایج گشته است. راستش اینست که ما اصلا یک ملت واحد نیستیم.
اما بر میگردم به پرسش اساسی این نوشته: آیا ما میتوانیم ملت شویم؟
پاسخ من برای این پرسش مشروط است. یعنی من این شرایط را برای رفتن به سوی ملتشدن لازمی میدانم.
نخستین پیششرط ملتشدن، تساهل است. تساهل به معنی پذیرش و تحمل نظرات، عقاید، رفتارها و ارزشهایی است که با عقاید یا ارزشهای شما متفاوت هستند. تساهل از این عناصر ساخته شده اند:
احترام به تنوع، یعنی شما باید به تنوع فرهنگی، تباری، مذهبی و...دیگران به سان خود حرمت قایل شوید.
مسالمتآمیز بودن، یعنی برقراری رابطه مسالمتآمیز با دیگران حتی مخالفین خود.
کثرتگرا، یعنی پذیرش دیدگاه های دیگران و احترام به نقد و نظریات متفاوت از شما.
جلوگیری از تعصب، یعنی اعتدال را رعایت کرده و از قضاوتهای نا عادلانه بپرهیزید.
دومین پیششرط ملتشدن روشنگری است. روشنگری به معنای هماهنگی جمعی انسانهای متعهد در جامعه به منظور پرورش آگاهی اجتماعی در جهت اصلاحات و عدالت است. برای روشنگری عناصر زیر را جدا باید در نظر داشت.
خرد ورزی و عقلانیت، یعنی با استفاده از منطق و تفکر نقادانه به خرافات باید «نه» گفت.
اعتقاد به علم و پژوهش، یعنی برای رسیدن به ملتشدن باید هنجار های علمی و تجربه های تاریخی و بینالمللی را آموخت و از آنها استفاده کرد.
حقوق بشر، یعنی رابطه قدرت و شهروند را به درستی شناسایی کرد و نظام و ساختار سیاسی را بر مبنای آن تبیین کرد.
سومین پیششرط ملتشدن تقویت نهاد های اجتماعی است. نهاد های اجتماعی بازیگران اساسی برای ساختن میدانها و پلهای ارتباط و گفتوگو هستند. نهاد های اجتماعی را جامعه مدنی میگویند، آنانی که برای گذار به ملتسازی پل رابط میان خواستهای شهروندی با حاکمیت سیاسی هستند. نهاد های مدنی ساختار های نظارتی بر قدرت و اراده شهروندان هستند.
چهارمین پیششرط برای ایجاد گفتمان ملتشدن، ایجاد حاکمیت قانونمدار است. حاکمیت قانونمدار در واقع بستر این گفتمان را هموار میسازد و برای تطبیق آن برنامه میریزد. برای اینکار مهم است که حاکمیت قانونمدار با مشارکت فعال سیاسی مردم شکل گیرد و برای راهاندازی مراحل ملتسازی متعهد باشد.
پنجمین پیش شرط ملتشدن را ایجاد فضای ارزشمند برای گفتوشنود سازنده شکل میدهد. جوهر این گفتوشنود ها را پیامد های پژوهشی شکل میدهند که در دوره روشنگری بار میآیند. از سوی دیگر جامعه مدنی میتواند پیامبران حقوق و خواستهای شهروندی در این روند باشد تا ملتسازی در جامعه جا بیافتد.
ششمین و آخرین پیش شرط ملتسازی را طرح قرارداد اجتماعی میسازد. قرارداد اجتماعی رابطه شهروندان را با نظام سیاسی تعریف، جایگاه نظام را تعیین، نقش ملت را در تعیین شرنوشت بازتعریف و مکلفیتهای دولت-ملت را مشروعیت میبخشد. در قراداد اجتماعی ملت، دولت، منافع ملی، امنیت ملی و مکلفیتهای شهروندی تعریف و تعیین میشوند. قرارداد اجتماعی باید از دل پنج مرحلهی بالایی برون آید و توسط همهپرسی به تصویب همهی شهروندان برسد.
حالا اگر ما از این مسیر عبور کنیم، من به این باور هستم که قطعا ملتشدن برای ما میسر است. میدانم این مسیر بسیار دشوار است، اما ناممکن نیست. من در دولت های مختلفی در جهان کار کرده ام که این مسیر را با دشواریها و چالشها سپری کرده اند. اما این دولتها توانسته اند به سوی ملتشدن گام گذارند و ما نیز میتوانیم.
من متعهد به همین راهکار هستم و پیوسته در این راه روشنگری میکنم و خواهم کرد. کسانیکه مرا به درستی نمیشناسند، امیدوارم این جستار را مرور کنند، آنگاه در شناخت من تصمیم گیرند.