خبر روز

تعهد نامه دوحه چگونه زمینه ساز راهبرد بازموازنه امریکا شد؟

 نویسنده: عبدالناصر نورزاد، پژوهشگر امنیت و ژئوپولیتیک

فهم متعارف و باورهای شکل گرفته در ذهنیت عام، مبنی بر این است که امریکا و متحدانش در افغانستان شکست خوردند و این پایان حضور این کشور در افغانستان است. عصر آسیایی بدون حضور امریکا. اگرچه از دیر زمانی در مورد شکست هژمونی غرب در دنیا و پایان عصر امریکایی سخن زده می شود، اما قضیه در افغانستان، بسیار متفاوت است. آنچه که امروز در ذهنیت ها نفوذ کرده است، یک گزاره گمراه کننده است که به وسیله رسانه ها در خور برداشت های عام مردم داده می شود و یک منطق قبول شده مبدل شده است. برای حل و فصل این معما تنها کافی است در تحت نظریه بازموازنه و زمینه سازی آن به واسطه تعهد نامه دوحه، تماس کوتاهی داشته باشیم. شاید همگان از ماهیت اصلی مواد این تعهد نامه میان امارت طالبانی و ایالات متحده امریکا، اطلاع نداشته باشند. اما انکشاف اوضاع نشان میدهد که تعهد نامه دوحه تا چه حد در تغییر وضعیت به نفع استراتیژی امریکایی، نقش داشته است. برای تحلیل این موضوع چند عامل را که  می توانند در تبیین وضعیت فعلی و درک درست از عمق بحران در افغانستان نقش داشته باشد، مورد بحث قرار داد:

اول - خروج امریکا تحت نظریه راهبرد بازموازنه و موازنه از راه دور که دکتورین سه متصدی ریاست جمهوری در امریکا بود، بن بست امنیتی افغانستان را زمینه ساز شد. دکتورین بازموازنه که در قالب یک راهبرد، اجرایی شد، بر بسیج توانمندی های امریکا به مناطق شرق آسیا بوسیله درگیر ساختن حریف ها در جال عنکبوتی تروریسم و افراط گرایی است. حالا افغانستان تحت کنترول طالبان، کانونی شده است برای درگیر ساختن رقبای امریکا( روسیه و چین) تا پایه های این دکتورین بتواند اجرایی شود. تمرکز بر شرق آسیا برای مقابله با چین، درگیر ساختن روسیه در جنگ اکراین در شرق اروپا و تمرکز روی فعالیت های فعال گرایانه ایران در خاورمیانه، نمی توانست با حضور در افغانستان که کانون توجه سیاست های جهانی منبی بر حضور امریکا در این جغرافیا شده بود، محقق شود. بنا با حاکمیت طالبان، زمینه ها برای یک دور دیگری از بازی در محور افغانستان مساعد شد. نه اینکه امریکا مجبور به عقب نشینی شده باشد و شکست خورده باشد. اصلا خود غربی ها هم از ابتدای کار از تفاوت زمینه ها برای تطبیق ارزش های دموکراتیک و غربی، اگاه بودند و این اصل را پذیرفته بودند. چنانچه بار ها رواسای جمهور امریکا از مسولیت دولت- ملت سازی در افغانستان بنا بر نا همگونی قومی، شانه خالی کرده و آن را یک امر ایده آل توصیف کرده اند؛

دوم - غرب نمی خواست تا افغانستان جزو حلقه ی از دموکراسی های نوپا باشد. زیرا نضج گیری دموکراسی در افغانستان، به معنای  آغاز یک روند امریکایی زدایی در این کشور محسوب می شد.  به همین منظور، امریکایی ها قبل از نضج گیری یک نظم دموکراتیک، تصمیم به خروج از این کشور گرفتند. جالب اینکه غرب تلویحا برای ترویج و استحکام پایه های دموکراسی مدرن و تعمیم ارزش های غربی از گزینه های سنتی بهره می برد. این گزینه های سنتی خود جزو بزرگ ترین دشمنان دموکراسی بودند  که به هیچ وجه نمی توانستند در مسیر دموکراسی حرکت کنند. برعلاوه، با در اختیار قرار دادن منابع فراوان مالی و پولی زمینه های فساد، نیپوتیزم، زور گویی و خلاف قانون حرکت کردن را فراهم ساختند؛

سوم - حالا امریکا با جا گذاشتن ملیارد ها دالر تسلیحات، به قدرت رساندن گروه تروریستی طالبان، زمینه سازی برای گروه های تروریستی مخل امنیت منطقه، حس کاذب پیروزی و الهام خشونت به وسیله دین و عقیده را در ذهنیت ساکنان منطقه، نهادینه ساخته است. پیروزی ساختگی طالبان و همگرایی عقیدتی و ایدیولوژیک سایر گروه های تروریستی خارجی با این گروه، منطقه را برای مدت طولانی دچار بحران های امنیتی به شکل فرسایشی می کند. حالا طالبان سرمست از قدرت و شعار شکست امریکا، به جفای امریکا در حق مردم افغانستان سرپوش گذاشته اند و به گونه ضمنی، قسمتی از مسولیت این حضور پرهزینه را جبران می کنند؛

چهارم - امروز، آشکار شده است که امریکا و متحدانش واقعا به منافع اقتصادی یا ژئوپلیتیک در افغانستان علاقه ای نداشتند. در غیر این صورت، تصمیم برای خروج از افغانتسان با این سرعت انجام نمی گرفت. به همین علت بود که نظام تحت حمایت امریکا  در افغانستان به آنکه شعار دموکراسی را یدک می کشید، نتوانست به علت فساد، پوسیدگی ساختاری، نیپوتیزم قومی، اختلافات داخلی و مداخله بیرونی، تاب مقاومت داشته باشد و با خروج آشفته امریکا، به طور غیر مترقبه ای از هم پاشید. چون غرب به بقای این رژیم و استمرار کاروان دموکراسی و ملت سازی، باور عمیق و صادقانه نداشت و این امر باعث شده بود تا نه تنها اینکه غرب کمکی برای افغانستان غرق در منجلاب بحران نکند؛ بل سایر کشور های منطقه در تلاش سقوط این نظام باشند؛

پنجم - غرب به قوای مسلح افغانستان اعتمادی نداشت که بتواند موفقیتی از خود در برابر طالبان نشان دهد. تصمیم برای خروج، تصمیم برای کنار گذاشتن افغانستان بود. کسی که می خواست منابع معدنی در آن جا را در دست داشته باشد یا زمین هندوکش را به عنوان سنگر کنترل ژئوپلیتیک آسیای مرکزی توسعه دهد، افغانستان را کنار نمی گذاشت. آنچه که در حال گذار در افغانستان است، عبور از معبر بازی های ژئوپولیتیک است که این کشور را در ورطه سقوط به دامن تروریزم قومی و بین المللی کشانده است. عدم اعتماد میان امریکا و ساختار های سیاسی و نظامی در افغانستان، بر اتحاد استراتیژیک و آنچه که محور بحث ها، مبنی بر پیمان استراتیژیک میان دو کشور بود، خط بطلان کشید. در چنین حالتی می بایست غرب بر حمایت از دولت و قوای مسلح افغانستان، پایدار می ماند، که نماند؛

ششم - به سختی می توان ادعا کرد که انگیزه اصلی حضور امریکا در افغانستان مبارزه با تروریسم بوده باشد، زیرا پایگاه های القاعده در اوایل سال 2001 به سرعت نابود شدند. بنابراین اگر همه این ها در مورد تروریسم بود، امکان خروج از افغانستان تا حداکثر سال ۲۰۰۳ وجود داشت. اما بدون شک که امریکا با حضورش در افغانستان، خواستار برهم زنی امنیت در منطقه بود، از همین رو، ابتدا طالبان را روی صحنه آورد و بعدا با کنار زدن آنها، منطقه را با نهادینه سازی رادیکالیزم دینی و افراط گرایی مذهبی، دچار بحران های عمیق سیاسی، اقتصادی و نظامی- امنیتی کرد؛

هفتم - امریکا چرا باید برای مقابله با یک گروه کوچک تروریستی متوسل به ائتلاف سازی جهانی می شد. در حالیکه ظرفیت و توانایی این کشور منحیث یک ابرقدرت، به تنهایی کافی بود تا چنین بازی مضحکی را براه نمی انداختند. حضور گسترده دنیا برای سرپوش گذاشتن روی ماهیت اصلی حضور امریکا به اساس منطق چند جانبه گرایی، تقسیم حوزه منافع و ایجاد سیستم تحرک جمعی بود تا برای کشور های رقیب در سطح منطقه حساسیت خلق نکند. چرا که همزمان با حضور امریکا در افغانستان، منطق مطلق هژمون گرایی امریکا، روند نزولی اش را می پیمود و هرگونه اقدام یک جانبه گرا، منجر به در گیر ساختن امریکا با قدرت های موجود در منطقه می شد.

 در مطلب آینده به این بحث روشنی خواهیم انداخت، که امریکا از این ‌بازی ژئوپلتیکی چه اهدافی را دنبال می‌کرد.


سیاست