چرا مقاومت امرالله صالح از درون دولت تداوم پیدا نکرد؟
نویسنده: رزمنده، تحلیلگر، مخصوص برای “سنگر”
امرالله صالح چهرههای سیاسی و امنیتی افغانستان در دو دههٔ گذشته، شخصیتی که از بطن مقاومت ضد طالبان برخاست، از جوانی در صفوف مجاهدین حضور داشت و سپس به رأس ریاست امنیت ملی افغانستان رسید. این پیشینه او را به نماد مقاومت، مبارزه با فساد و ایستادگی در برابر افراطگرایی بدل کرد. اما واقعیت سیاست افغانستان با شبکههای قدرت، فساد ساختاری و بازیگران متعدد داخلی و خارجی او را ناگزیر ساخت به عملگرایی و ورود به ساختار حکومت تن دهد. این دوگانگی میان آرمانگرایی و واقعگرایی، هم جذابیت و مشروعیت سیاسی او را ساخت و هم محدودیتهای فراوانی بر فعالیتش تحمیل کرد.
صالح در مواضع عمومی، بیش از هر چیز از ارزشها، آرمانها و اصول مقاومت سخن میگفت. در سخنرانیهایش واژههایی چون استقلال، عزت ملی، مقاومت و پاکدستی پررنگ بود و کمتر به معاملههای پشتپردهٔ سیاست اشاره میکرد. همین زبان آرمانی او را در نگاه بسیاری از شهروندان، به ویژه در میان نسل جوان، به نماد مبارزه با فساد و ایستادگی در برابر طالبان بدل کرد. این وجه آرمانی، سرمایهٔ نمادین صالح بود؛ او را در میان مردم به «چهرهٔ مقاومت» شناساند و نوعی اعتماد عمومی به او ایجاد کرد که کمتر سیاستمداری در افغانستان از آن برخوردار بود. در ذهن بسیاری او همان چهرهٔ آرمانگرای ضد فساد و امنیتمحور است که از دل مقاومت برخاسته و همچنان به اصولش وفادار مانده است.
اما سیاست افغانستان عرصهٔ واقعیتهای تلخ است. ساختارهای قدرت ناکارآمد، شبکههای قومی و سیاسی، و نفوذ بازیگران خارجی، عرصه را بر سیاستمداران آرمانگرا تنگ میکند. صالح برای اثرگذاری واقعی و پیشبرد دیدگاههایش ناگزیر بود به ساختار رسمی قدرت وارد شود؛ حتی اگر این ساختار پر از تناقض و فساد باشد. حضور او در دولت اشرف غنی و پذیرش سمت معاونت ریاستجمهوری جلوهای روشن از این تضاد بود: کسی که سالها به حکومتهای ناکارآمد انتقاد کرده بود، حالا باید در همان ساختار عمل کند و تصمیمهای سخت بگیرد.
برای بخشی از حامیانش این حضور «عملگرایی ضروری» بود تا بتواند از داخل دولت با طالبان مقابله کند؛ برای بخشی دیگر، «سازش با ساختار ناکارآمد» و عدول از اصول تلقی شد. این دوگانگی در تصویر صالح انعکاس یافت: در میان مردم او هنوز به عنوان یک چهرهٔ آرمانگرا و ضد فساد شناخته میشد، اما در محافل سیاسی بیش از آنکه به آرمانگراییاش توجه شود، به عملگرایی و نگاه امنیتمحور او توجه میکردند. این امر دو پیامد داشت: نخست، محبوبیت و مشروعیت اجتماعی، چون مردم در او نماد آرمان مقاومت میدیدند؛ دوم، محدودیت و تنهایی سیاسی، زیرا ساختار قدرت در افغانستان به سختی اجازه میدهد فردی همزمان آرمانگرا و سیاستمدار باقی بماند.
صالح کوشید این فاصله را پر کند. او میخواست آرمان مقاومت ضد طالبان را با واقعیت حکومتداری پیوند بزند: از درون دولت در برابر طالبان مقاومت کند، اصلاحات امنیتی و ضد فساد را پیش ببرد و همزمان ارزشهای مقاومت را حفظ نماید. این رویکرد در سخنرانیهایش آشکار بود؛ جایی که بر «تداوم مقاومت از درون دولت» تأکید میکرد. اما شرایط پیچیده افغانستان، ضعف ارادهٔ سیاسی دولت و فشارهای داخلی و خارجی، این پیوند را شکننده کرد.
سقوط کابل در اوت ۲۰۲۱ آزمون بزرگی برای این استراتژی بود. دولت اشرف غنی فروپاشید، ارتش و نهادهای امنیتی متلاشی شدند و طالبان بار دیگر قدرت را به دست گرفتند. صالح که خود را سرپرست ریاستجمهوری خوانده بود، ناچار شد به پنجشیر برود و دوباره پرچم مقاومت را بلند کند. این رویداد نشان داد که پیوند آرمان و واقعیت تا چه اندازه سست بوده است: نه دولت توانسته بود آرمان مقاومت را نهادینه کند، نه مقاومت توانست از درون دولت به سیاست رسمی تبدیل شود. تجربهٔ صالح تصویر روشنی از شکنندگی سیاست آرمانگرایان در ساختارهای ناکارآمد افغانستان ارائه میدهد.
شخصیت امرالله صالح، فراتر از زندگی شخصی او، نماد کشمکش همیشگی میان آرمان و واقعیت در سیاست افغانستان است. او نشان داد که حتی چهرههای برخاسته از مقاومت، برای اثرگذاری ناگزیرند وارد بازی قدرت شوند، با محدودیتهای ساختاری کنار بیایند و در برخی موارد از اصول خود عدول کنند. در عین حال، تجربهٔ او یادآور میشود که بدون نهادینهسازی آرمانها در ساختار دولت و جامعه، هیچ سیاستمداری نمیتواند صرفاً با تکیه بر نماد مقاومت به موفقیت پایدار برسد.
از دل تجربهٔ صالح میتوان سه بعد اصلی این کشمکش را برشمرد: بعد نمادین که سرمایهٔ مقاومت میتواند مشروعیت اجتماعی ایجاد کند اما در غیاب کارکرد نهادی زود فرسوده میشود؛ بعد ساختاری که ظرفیت تحقق آرمانها را محدود میکند و سیاستمداران را به سازش یا عملگرایی وامیدارد؛ و بعد شخصی که در آن سیاستمدار باید پیوسته میان وفاداری به اصول و ضرورت بقا در عرصهٔ قدرت توازن برقرار کند؛ توازنی دشوار که هم محبوبیت میآورد و هم آسیبپذیری.
این وضعیت هم فرصت ایجاد میکند و هم محدودیت. فرصت از آن جهت که سیاستمدار آرمانگرا میتواند اعتماد عمومی را جلب کند و به اصلاحات دست بزند. محدودیت از آن جهت که هر گام عملی میتواند به منزلهٔ عدول از اصول تلقی شود و سرمایهٔ اجتماعی را کاهش دهد.
صالح این مسیر را پیمود و در هر دو سوی آن، هم تحسین دید و هم نقد شدید. شخصیت او آینهای از واقعیت سیاست افغانستان است: کشوری با آرمانهای بزرگ و ساختارهای شکننده، با مردمی تشنهٔ عدالت و دولتی گرفتار فساد و رقابتهای قومی. او در میان مردم به عنوان چهرهای آرمانگرا و ضد فساد شناخته میشود و در محافل سیاسی به عنوان فردی عملگرا و امنیتمحور. این دوگانگی هم نقطهٔ قوت او بود و هم نقطهٔ ضعفش. سرگذشت او نشان میدهد که افغانستان برای گذر از این چرخه نیازمند نهادینهکردن ارزشهای مقاومت و اخلاق سیاسی در ساختارهای رسمی است تا سیاستمداران مجبور نباشند میان آرمان و واقعیت یکی را فدای دیگری کنند.
از این منظر، تجربهٔ صالح نه فقط سرگذشت فردی یک سیاستمدار، بلکه نمونهای آموزشی برای نسل جدید رهبران افغانستان است: نسل آینده اگر میخواهد هم آرمانگرایی را حفظ کند و هم در عرصهٔ عمل موفق باشد، باید از هماکنون به ساختن نهادهای شفاف، پاسخگو و مقاوم بیندیشد؛ نهادهایی که بتوانند آرمانهای مردم را در قالب سیاست عملی و پایدار پیاده کنند. تنها در این صورت است که توازن میان آرمان و واقعیت از یک کشمکش دردناک به یک تعامل سازنده تبدیل خواهد شد.