خبر روز

فرار خلبانان روسی از اسارت طالبان در قندهار که در سال 1996 اتفاق افتاد، حادثه‌ی مرموز، اسرارآمیز و معمایی بود، به همین دلیل روایت‌ها و داستان‌های متعددی در مورد این حادثه ساخته و پرداخته شد که تا حال تکرار و به آن باور می‌شود.

نویسنده: فخر‌الدین خالبیک، عضو هیئت مشاوره سنگر

در عکس: خدمه IL-76: فرمانده هواپیما - ولادیمیر شارپاتوف. کمک خلبان - گازینور خیرولین؛ ناوبر - الکساندر زدور؛ مهندس پرواز - آسخات ابیازوف; اپراتور رادیو پرواز - یوری وشیوتسف؛ مهندس اصلی - سرگئی بوتوزوف؛ مهندس برجسته - ویکتور ریازانوف.

یادداشت نویسنده: این مطلب به تاریخ 19 آپریل 2019 در ویب سایت «روشنایی» منتشر شده است، اینک پس از چهار سال آن را با ویرایش جدید و برخی تغییرات در ویب سایت سنگر بازنشر می‌کنیم، تا این صفحه‌ی مهم از تاریخ "بازی بزرگ" قدرت‌ها در افغانستان برای خوانندگان بیشتر قابل درک شود.

***

در فبروری 2006 کنفرانسی در لندن در مورد افغانستان برگزار شد. سیرگی لاوروف، وزیر خارجه روسیه به "نامطلوب بودن" حضور طالبان در پارلمان افغانستان اشاره‌ کرد.

سخنان وزیر خارجه روسیه نویسنده‌ی این سطرها را، که آن زمان خبرنگار رادیو«آزادی» در کابل بودم، به صحبت عبدالسلام راکتی، یکی از مقام‌های سابق طالبان و آن روزها نمایندة پارلمان افغانستان کشاند.

راکتی که زبان فارسی را چندان خوب بلد نبود، با لهجه‌ی خاص خود در حالت خشم و غرور از شکست روس‌ها به دست مجاهدین سخن گفت و لاوروف را به دخالت در امور داخل افغانستان متهم کرد.

در آن لحظه قضیه‌ی فرار خلبانان روس از قندهار به یادم آمد. برای تداوم گفتگو، این فرار پرسروسدا در سال 1996 را به او یادآوری کردم، که نه در جای دیگری بلکه در خود قندهار- پایتخت واقعی طالبان - و زیر بینی ملّا عمر، "امیرالمومینین" آنها اتفاق افتاده بود.

هرگز نمی‌توانم فراموش کنم - راکتی با چشمانی، که از زیر عمامه‌ی بزرگ طالبی و پیوسته به ریش غولی صورتش به من دوخته شده بود، با دقّت به حرف‌های من گوش داد و گفت: "حتی اگر به جن هم تبدیل می‌شدند، نمی‌توانستند از ما فرار کنند. این جا موضوع دیگریست. بیا، که هنوز وقت صحبت کردن در مورد آن نیست."

راکتی (تخلص از کلمه‌ی "راکت" یعنی موشک گرفته شده است) یکی از فرماندهان ارشد و در سال‌های 1995-1996 والی طالبان در ولایت وردک بود. مهمترین چیزی، که از صحبت‌های او دریافتم، این بود، که خلبانان روس یک فرار قهرمانانه انجام نداده، بلکه آزاد شده بودند.

وقایع مهم تاریخی همیشه با روایت‌های جدید بازگو می‌شوند. و این یک داستان کاملاً متفاوت در مورد فرار خلبانان روس از اسارت طالبان در سال 1996 است.

 

وصیت دودایف

این ماجرا را یکی از یاران احمدشاه مسعود برایم تعریف کرد. سخنان او روایت 25 - ساله‌ی را، که بر رسانه‌های جهان، به‌خصوص، روسیه، تسلّط دارد، زیر سؤال می‌برد.

او نعیم امیری (نام مستعار) است، که تابستان 1996 در اسلام‌‌آباد حضور داشت تا موضوعی را با مقامات پاکستان مطرح کند. پاکستان در آن زمان آشکارا با دولت برهان‌الدین ربانی در کابل اختلاف داشت، اما در برخی از مسایل، به عنوان مثال، کمک‌های بشردوستانه همکاری می‌کرد.

امیری تصادفاً در راولپیندی با واخا ابراهیموف، مشاور سابق جوهر دودایف، رئیس جمهور جمهوری چیچین ایچکریا (1991-1996) بر می‌خورد. آنها چند سال پیش در کنفرانسی در مسکو با هم آشنا شده بودند. ابراهیموف برای یافتن راهی برای ملاقات با ملّا عمر، رهبر طالبان، به اسلام‌‌آباد آمده بود و به کمک پاکستانی‌ها نیاز داشت. او گفت، می‌خواهد هفت خلبان روس را، که در اسارت بودند، از طالبان بگیرد، تا حکومت ایچکریا با روس ها وارد یک معامله سیاسی شود.

چچنی ها، طبق وصیت جوهر دودایف، قصد داشتند این خلبانان را با سر بریده‌ی کنساری، آخرین خان قزاق، که در یکی از موزه‌های روسیه نگهداری می‌شد، مبادله کنند.

کنساری، پسر قاسم سلطان، ششمین و آخرین خان و همچنین رهبر قزاق‌ها بود، که در دهة 40 قرن نوزدهم با روس‌ها جنگید. امیر بخارا او را به عنوان خان قزاق‌ها به رسمیت شناخت، اما شاه سفید نیکلای اول او را نپذیرفت. کنساری را روس ها از قلمرو قزاقستان بیرون راندند و او به ماناپ‌های قرغیز پناه برد. اما ماناپ‌ها یکی از فرماندهان مهم او را کُشتند. جنگی بین کنساری و قرغیزها در گرفت. یاران خان - دو سلطان قزاق- رستم و سپاتی به او خیانت کردند و او را در میدان جنگ تنها گذاشته، به دشت گریختند. کنساری شکست خورد و اسیر شد. ماناپ قرغیز- جانتای (طبق روایات دیگر، عورمان) سر او را برید و به نشانه وفاداری قرغیزها به شاه سفید آن را به فرماندار کل سیبری غربی فرستاد.

مردم قزاق مدت دو قرن بر این باور بودند، که سر خان آنها در کنستکمیرا یا اتاق نگاره‌های نادر در سن پترزبورگ که از سوی پیتر کبیر تأسیس شده بود، نگهداری می‌شود. قزاقستان در سال 2004 رسماً از روسیه برای بازگرداندن سر خان درخواست فرستاد، اما پاسخ منفی دریافت کرد. پاسخ این بود، چنین چیزی در موزه‌های روسیه وجود ندارد و هر چه می‌گویند، افسانه‌ای بیش نیست.

در عکس: تندیس کنساری خان در آستانه، پایتخت قزاقستان.

با این حال، دودایف، ژنرال سابق شوروی، باور و محاسبه خاص خود را داشت. او می‌خواست سر خان قزاق را به قزاقستان بیاورد و به بقیه بدنش متصل کند و بدین ترتیب "خشم قزاق‌ها را برانگیزد" و آن‌ها را علیه روس ها بشوراند.

اما وقتی واخا ابراهیموف به اسلام‌‌آباد رسید، دادا‌یف زنده نبود. در 21 اپریل 1996، رئیس جمهوری ایچکریا، یکی از سرسختترین مخالفان روسیه، توسط استخبارات آن کشور ترور شد. اولین جنگ چچن (1994-1996) ادامه‌ داشت.

واخا ابراهیموف در آن زمان مشاور سلیمخان یاداربیف، جا‌نشین دودایف بود. او برای تحقق رویای جوهر دودایف به اسلام‌‌آباد آمد. وی معتقد بود، که طالبان به برادران مسلمان چچنی، که برای استقلال خود می‌جنگیدند، کمک خواهند کرد. امیری به او توصیه داد، که به پیشاور برود و با مولوی امیر کبیر، مردی، که به رهبر طالبان دسترسی دارد، ملاقات کند.

اما واخا ابراهیموف هنوز در اسلام‌‌آباد بود، که خبر بدی به او رسید...

 

تصادفی دیگر

در عکس: ضمیر کابلوف دیپلمات جوان در حال بازدید از خدمه Il-76

به امر سرنوشت امیری را یک دیدار تصادفی دیگری پیش آمد. آن روز، در به اصطلاح، "محصور دیپلماتیک" اسلام‌‌آباد، با ضمیر کابلوف، دیپلمات روس (حالا نماینده ویژه رئیس جمهور روسیه در امور افغانستان) برخورد. امیری با او نیز در یکی از کنفرانس‌های مسکو در باره افغانستان آشنا شده بود.

حال‌نامه‌ی کابلوف نمی‌گوید، که او در آن سال (1996) چه کسی بود و کجا کار می‌کرد. ارتباط او با پاکستان به سالهای 1991 تا 1992 بازمیگردد، زمانی، که او مشاور سفارت‌های روسیه در کابل و اسلام‌‌آباد بود. اما حال‌نامه او می‌گوید، که کابلوف در سال 1995 به طور فعال در مذاکرات با طالبان در مورد آزادی خدمه ال-76، که در شهر قندهار اسیر بودند، شرکت داشت، بلکه او را "مذاکرکننده اصلی" می‌نامیدند.

کابلوف تا آن زمان دو بار تلاش کرد با ملا عمر ملاقات کند، اما ناکام شد. رهبر طالبان او را نپذیرفت. در سومین تلاش و با کمک پاکستانی‌ها موفق شد به درگاه ملا عمر راه یابد.

به گفته امیری، کابلوف در آن روز خیلی خوشحال بود - طالبان با آزادی خلبانان روس موافقت کرده بودند. کابلوف در مورد جزئیات شرایط آزادی آنها، که پیروز‌ی دیپلماتیک روسیه نیز تلقّی می‌شد، سخنی نگفت. اما این خبر واخا ابراهیموف را، که خود را برای سفر به پیشاور آماده می‌کرد، بسیار ناراحت ساخت...

 اسارت خلبانان روس توسط رسانه‌های جهانی در یک روایت در تاریخ ثبت شده است. به تاریخ سوم آگوست 1995، یک فروند هواپیمای ال-76 شرکت "آئروستان" تاتارستان با 30 تُن بار (1300 صندوق مهمات) از تیرانا، پایتخت آلبانیا، به سمت فرودگاه بگرام افغانستان به پرواز درآمد. دولت افغانستان به رهبری برهان الدین ربانی این مهمات را از آلبانیا خریداری کرده بود. اما زمانی، که این هواپیما از آسمان قندهار در قلمرو طالبان می‌گذشت، توسط میگ-های شکاری طالبان تحت تعقیب قرار گرفت. خلبان میگ، که به خوبی روسی صحبت می‌کرد، به آنها دستور داد در فرودگاه قندهار فرود بیایند. طالبان هنگام بررسی این هواپیما همراه با مهمات چندین پرتابه غیرقطاری پیدا کردند. 7 خدمه هواپیما که برای دشمنان طالبان - نیروهای احمدشاه مسعود - مهمات می‌بردند، اسیر شدند.

در کنفرانس‌های مطبوعاتی مدیریت شرکت "آئروستان" اطمینان می‌داد، که حمل مهمات توسط هواپیماهای آنها با قوانین بین‌المللی مغایرت ندارد. از سوی دیگر، این سومین (طبق روایت دیگر، دومین) پرواز ال-76 به بگرام بود، که همکاری روسیه با دولت ربانی - دشمن طالبان را نیز به اثبات می‌رساند.

سرنشینان ال-76 یک سال و 13 روز در اسارت بودند. در این زمان شورای امنیت سازمان ملل دو بار از طالبان خواست، که خدمه‌ی روسی را بدون هیچ قید و شرطی آزاد کنند. وزارت خارجه‌ی روسیه از امریکا، عربستان سعودی و پاکستان درخواست کمک کرد، اما به نتیجه‌ای دست نیافت.

طالبان در عوض اسیران از روسیه خواستند، که رهبران سابق دولت کمونیستی و خدمات امنیت ملی (خاد) را به آنها تحویل دهد. مسکو این شرط را نپذیرفت. روس‌ها به طالبان موترهای باربر کاماز که در اراضی افغانستان خیلی به راحتی می‌شد آن‌ها را راننده‌گی کرد، یک چرخبال، قطعات هواپیما و حتا دو ملیون دالر پیشنهاد کردند، اما همه‌ی این‌ها مورد قبول طالبان قرار نگرفت.

در نهایت، سناتور امریکایی هنک براون، یکی از حامیان طالبان در ایالات متحده، دست به کار شد. اما تنها کاری، که او توانست انجام دهد، طالبان را متقاعد کرد که اجازه دهند، تا خلبانان گه‌گاه هواپیمای‌شان را مورد بررسی قرار دهند تا جلو خراب شدن آن را بگیرند. این امر شرایط را برای فرار خدمه فراهم ساخت.

16 آگوست 1996، زمانی، که طالبان مشغول نماز جمعه بودند، خدمه هواپیمای ال-76 با اسیر گرفتن سه جنگجوی طالبان، از طریق حریم هوایی ایران به فرودگاه شارجه‌ی امارات متحدة عرب گریختند.

طالبان جلسه‌ی اضطراری شورای عالی خود را دعوت کردند. 17 آگوست وکیل احمد متوکل، سخنگوی تحریک طالبان از قندهار تأیید کرد، که خلبانان روس فرار کرده و سه طالب را ربوده‌اند. وی گفت، دو فروند میگ شکاری به دنبال آن‌ها اعزام شد، که یکی از آنها نتوانست بلند شود و دیگری پس از 45 دقیقه به پرواز آمد و به دلیل بدی آب و هوا، هواپیمای روسی را گم کرد. اما متوکل گفت، که هواپیمای روسی سوخت کافی برای پرواز تا شارجه نداشت و این موضوع را طالبان به بررسی گرفته است. متوکل با تکذیب همکاری ایرانیان با روس‌ها و همچنین رشوه دادن به پاسداران، مختصراً گفت: "این اقدام شجاعانه بود و آنها موفق شدند".

خدمه به روسیه بازگشتند. به دستور رئیس جمهور بوریس یلتسن، فرمانده و کمک خلبان عنوان "قهرمان روسیه" - را گرفتند و به بقیه نشان "شجاعت" اعطا شد. در سال 2010 بر اساس این حادثه فیلم "قندهار" ساخته شد.

رسانه‌ها بر اساس فرضیات گزینه‌ی پرداخت باج بزرگ به طالبان را پیش‌کشیدند، اما شاهد و مدرکی وجود نداشت. هیچ کس توجهی به تحسین متوکل از شجاعت خلبانان روس و"هوای بد" قندهار نیز نکرد.

ولادیمیر شارپاتوف، فرمانده ال-76 در این سال‌ها چندین بار با خبرنگاران مصاحبه انجام داد. او از زندگی سخت قندهار، که دمای هوا در تابستان به 50 درجه می‌رسد، غذای بد، فشار روحی، تهدید جانی، مسلمان شدن اجباری و آینده‌ی تاریک سرنوشت خدمه صحبت‌هایی کرد.

این ماجرا اما نکات جنجالی خود را داشت، که رسانه‌ها به آن علاقه‌ای نشان ندادند. این مواردیست، که شارپاتوف، آگاهانه یا ناآگاهانه، از آنها سخن نگفته است.

 

 بت کو بود؟!

در عکس: "غذای بد، فشار روحی، تهدید جانی، مسلمان شدن اجباری و آینده‌ی تاریک سرنوشت خدمه ایل-76."

در واقع زندگی خدمه روسی در قندهار چندان بد نبود. آن چه در داستان‌های شارپاتوف گفته و در فیلم "قندهار" نشان داده می‌شود، با عکس‌های آن روزها، که بعداً چاپ شدند، مطابقت ندارد. این عکس‌ها نشان می‌دهند، که خلبان‌ها به عنوان گروگان نگهداری می‌شدند، نه زندانی. ساکنان محلی به طور مداوم و بدون مانع با آنها تماس می‌گرفتند. دکتری، که از مسکو آمده بود، آنها و قندهاری‌ها را معاینه می‌کرد. شرکت "آئروستان" نیز مراقب آن‌ها بود - نماینده‌اش از آن‌ها خبر می‌گرفت، غذا و سایر موارد ضروری را برای شان فراهم می‌ساخت.

پیش از این، نویسنده این سطور داستان‌های زیادی را از زندانیان سابق طالبان شنیده بودم. داستان‌های متفاوت و بسیار ترسناکی بودند. این که اعضای خدمه ال-76 در "قلب" قندهار- پایتخت افراطی‌ترین حکومت جهان، درست زیر دماغ "امیر افراطیان" ملا عمر و "تروریست شماره یک" جهان اسامه ابن لادن به سر می‌بردند و حتی در خانه‌ی یک مقام طالبان برهنه‌ و با شلوارک می‌گشتند، سوالات و شبهات زیادی را ایجاد می‌کند. این اسارت نه، چیز دیگری بود.

در عکس: غلام خلبان طالبان و منیر فیزولین نماینده شرکت آئروستان که اغلب از خدمه بازدید و همه چیز را برای آنها فراهم می کرد.

غلام، خلبان میگ 21 شکاری طالبان، که به زبان روسی صحبت می‌کرد، فارغ‌التحصیل مکتب روسی و از کمونیست‌های جناح "خلق" بود. او آزادانه با خلبانان ملاقات می‌کرد. خلقی‌ها به رهبری شهنواز تنی، وزیر دفاع پیشین افغانستان (1988-1990) در حکومت نجیب‌الله (1986-1992)، نقش عمده در عملیات نیروهای نظامی طالبان داشتند، طراحی عملیات نظامی، و استفاده از تانک‌ها، اسلحه ثقیله و هواپیماها همه مربوط آن‌ها می‌شد.

الکساندر مالووچکین در دهة 90 به عنوان مکانیک پرواز ان-12 کار می‌کرد، مدتی مدیر کل شرکت هوایی "ایر یونیان" نیز بود. او در مسیر امارات - افغانستان پروازها انجام داده و در دوران اسارت خلبانان به قندهار نیز رفته بود. وی داستان متفاوتی را تعریف می‌کند. به نقل قول از کسی به نام عزیز، که در میدان هوایی قندهار به عنوان تنظیم‌گر پروازها (دسپیچر) کار می‌کرد، می‌گوید، شارپاتوف به خوبی می‌دانست، که حامل محموله‌های غیرعادی است و به او هشدار داده شده بود، که از مسیر قندهار پرواز نکند، زیرا طالبان از این موضوع اطّلاع دارند و قصد دارند هواپیما را بازداشت کنند.

انتقال 30 تان مهمات نیروهای احمدشاه مسعود را شرکت "ترانساویا" قاچاقچی معروف اسلحه و ویکتور بوت انجام می‌داد. بوت در تاجیکستان به دنیا آمده، فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های نظامی و هوانوردی روسیه بود. در اوایل دهه 90 قرن گذشته، پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی ، او شرکت "ترانساویا" را ایجاد کرد، که کارش حمل و نقل اموال غیرنظامی و نظامی در سراسر جهان بود. اما در سال 1996 او به اندازه امروز مشهور نبود. او همراه با ضمیر کابلوف و دیگر میانروان در رهایی خلبانان نقش داشت.

در سال 2008، بوت به درخواست امریکایی‌ها در تایلند بازداشت گردیده، به امریکا تحویل داده شد. ایالات متحده ابتدا او را به قاچاق مواد مخدر متهم کرد. بعداً معلوم شد، که بوت با تجارت سلاح در کشورهای آسیا، افریقا و امریکای لاتین مشغول بود. پس از حادثه ال-76، القاعده و طالبان نیز مشتری او شدند. بر اساس اطّلاعات استخبارات بریتانیا (MI6) ، بوت تنها برای طالبان در حجم 30 تا 50 میلیون دلار اسلحه ارسال کرده است.

امیری می‌گوید، مهماتی، که ال-76 برای نیروهای مسعود می‌برد، بر اساس توافق و با میانجی‌گری روس‌ها، نه از آلبانیا، بلکه در بلغاریا خریداری شده بود. در سال 1998، مسعود یک بار تأیید کرد، که از "مافیای روسیه" سلاح دریافت می‌کند.

در عکس: معاینه طبی باشندگان قندهار توسط داکتر خدمه ایل-76.

در آن زمان کشورهای اروپای شرقی، از جمله آلبانیا و بلغاریا، اولین گام‌ها را برای عضویت در پیمان اتلنتیک شمالی (ناتو) برمی‌داشتند. آن‌ها دیگر نیازی به سلاح‌های باقیمانده از عضویت خود در پیمان ورشو (1955) نداشتند. سلاحهای شوروی تبدل به یک کالای تجاری شد و شرکت‌هایی مانند ترانساویا آنها را از اروپای شرقی به نقاط مختلف جهان حمل می‌کردند.

این شایعه، که طالبان می‌خواهند خلبانان روس را به جوهر دودایف تحویل دهند، از همان ابتدا مطرح بود. فقط معلوم نبود، که رهبر چچن قرار است با آنها چه کند. همچنین شایعه‌ای وجود داشت، که حتی مینتمیر شایمیف، رئیس جمهور تاتارستان، به همین مناسبت با نمایندگان دودایف در شارجه دیدار کرده است. از این که دودایف تا چه حد توانست طالبان را برای استرداد زندانیان متقاعد کند، هیچ چیز معلوم نیست. اما سفر واخا ابراهیموف به اسلام‌‌آباد نشان می‌دهد، که چچنی‌ها در این زمینه موفقیتی نداشته‌اند.

تمام این موارد، به نوک کوه یخی می‌ماند که بدنه‌ی اصلی آن زیر آب است، هیچ کس بر بدنه اصلی مخفی این حادثه توجه نکرده بود.

 

طرح ظاهرشاه

در عکس: برهان الدین ربانی نیز با ریگان  دیده بود، اما امریکا حکومت او را نپذیرفت.

در تابستان 1996، رابین رافل (Robin Raphel)، دستیار وزیر امور خارجه امریکا در امور آسیای جنوبی و مرکزی، سومین و آخرین دیدار خود را با احمدشاه مسعود، وزیر دفاع افغانستان در قصر استالف ولایت کابل برگزار کرد. او به مسعود گفت، منافع امریکا پشت طالبان است و او باید با آن‌ها کنار بیاید. وی گفت، ایالات متحده می‌خواهد یک حکومت تکنوکرات ایجاد کند و جنگ مسعود با طالبان به برنامه آن‌ها خلل می‌رساند.

امریکایی ها حکومت ربانی-مسعود را به چند دلیل نمی‌پذیروفتند: 1) امریکا در ایجاد آن شرکت نکرد؛ 2) تاجیک ها با ایران، رقیب سرسخت امریکا و عربستان سعودی، پیوندهای قومی و زبان مشترک دارند. ترکی فیصل، وزیر امنیت عربستان، به صراحت می‌گفت، که مسعود و مجاهدانش به زبان ایرانی‌ها صحبت می‌کنند؛ 3) پاکستان، شریک استراتیژیک ایالات متحده در منطقه، از پشتون ها حمایت می‌کرد و مثل اتحاد جماهیر شوروی می‌خواست تحت‌الحمایه‌ی خود را به تاج و تخت افغانستان برساند. چیزی، که مسعود را علیه آن برانگیخت؛ 4) تاجیک‌ها از سوی امریکا، وارث انگلیس در سیاست‌های منطقه، هیچ گاه یک شریک اصلی ارزیابی نمی‌شدند و نخواهند شد. حضور 20-ساله‌ی امریکایی ها در افغانستان ثابت کرد، که هرچند با زور تاجیک‌ها و دیگر غیرپشتون‌ها در منطقه جای پا پیدا کردند، اما هیچ گاه با آنها روی خوش نشان نداده و در نهایت دگرباره قدرت را به پاکستان و پشتون‌ها تسلیم کردند.

مسعود به صراحت به رافل گفت، اگر می‌خواهند حکومت خود را بر مردم افغانستان تحمیل کنند، این کاملاً غیر قابل قبول است. پکولش را روی میز انداخت و همان سخنان تاریخی خود را به زبان آورد: "اگر در افغانستان زمینی به اندازه‌ی این پکول باشد، من با یک پا روی آن می‌ایستم و با شما می‌جنگم."

امریکایی‌ها حکومت گروه مذهبیی چون طالبان را نیز نمی‌پذیرفتند. آنها برنامه‌ی متفاوتی داشتند - ایجاد یک دولت موقت به ریاست ظاهرشاه، پادشاه سابق افغانستان (1933-1973). اما این طرح نیز جدید نبود.

در این جا ما به جزئیات بیشتری نیاز داریم تا بفهمیم، که قضیه خلبانان روس چه نقشی در تاریخ افغانستان و رقابت ابدی روسیه و امریکا یا به اصطلاح، "‌بازی بزرگ جدید" داشته است.

عکس: ظاهر شاه و همسرش همیرا بیگیم با جان اف کندی رئیس جمهور ایالات متحده (1973).

ظاهرشاه یک رهبر و شخصیت استثنایی در تاریخ افغانستان است. اگر چه حکومتش شاهی بود، اما 40 سال سلطنت او شاید تنها بخشی از تاریخ بود، که افغانستان در صلح و آرامش زندگی کرد و اولین گام‌ها را در جهت توسعه دموکراسی برداشت، چیزی، که در کشورهای همسایه اصلاً دیده نمی‌شد. مردم افغانستان خسته از جنگهای طولانی دهه‌های 80-90، آن زمان از دوران ظاهرشاه به نیکی یاد می‌کردند. وی به نماد صلح، امنیت، اصلاحات و توسعه تبدیل شده بود. از این رو، نیروهای داخلی و قدرتهای بیرونی به هر طریق ممکن سعی در جذب او برای اجرای برنامه‌های خود می‌کردند.

اولین حامیان ظاهرشاه در میان مجاهدین ظاهر شدند. از هفت حزب "هفتگانه پیشاور"، سه حزب (حرکت انقلاب اسلامی محمدنبی محمدی (حزبی، که یکی از فرماندهانش ملا عمر، رهبر طالبان بود)، محاذ ملی سید احمد گیلانی و جبهه نجات صبغت‌الله مجددی)، که "معتدل"خوانده می‌شدند، سلطنت‌طلب بودند. آنها حتی از ظاهرشاه خواستند، که رهبری جهاد علیه اتحاد شوروی و رژیم دست نشانده‌ی آن در کابل را به دست گیرد تا یک حکومت دموکراتیک منتخب را در افغانستان به قدرت برساند. اما رهبران چهار حزب دیگر، از جمله برهان‌الدین ربانی و گلب‌الدین حکمتیار، که "رادیکال" یا "تندرو" خوانده می‌شدند، این پیشنهاد را نپذیرفتند و از "نظام اسلامی" حمایت کردند.

در 13 نوامبر 1986، سفارت شوروی در کابل نامه محرمانه‌ای به بیروی سیاسی حزب کمونیست در مسکو فرستاد. در آن از قول دکتر نجیب‌الله، رهبر جدید افغانستان گفته می‌شد، که ظاهرشاه باید بازگردانده و به ریاست جبهه ملی پدر وطن یا ریاست پارلمان منسوب شود. در همان روز، بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به ریاست میخائیل گورباچف، جلسه‌ای تشکیل داد و این وظیفه را تعیین کرد، که برای حل بحران افغانستان، لازم است با شاه سابق تماس برقرار شود. در آن زمان اتحاد شوروی به این نتیجه رسیده بود، که بین کمونیست‌ها و مخالفان اسلامی آنها هیچ‌گاه مصالحه‌ای برقرار نخواهد شد، بنا برین یک مرکز سیاسی معتدل به رهبری ظاهرشاه باید ایجاد شود تا به جنگ داخلی پایان دهد. دیپلمات‌ها و استخبارات شوروی چندین بار با ظاهرشاه تماس گرفتند، اما این تلاشها نتیجه‌ی مثبتی نداشت.

در سال 1987، اولین پیش‌نویس آتش‌بس را دیگو کوردووز (Diego Cordovez)، فرستاده ویژه سازمان ملل متحد برای افغانستان ارایه کرد. این طرح ایجاد یک دولت ائتلافی با مشارکت مجاهدین، پناهندگان، افراد نخبه‌، کمونیست‌ها و رهبران سیاسی افغانستان که در تبعید بودند، را در نظر داشت. واشنگتن، اسلام‌‌آباد و مجاهدین آن را نپذیرفتند. آنها در حکومت آینده جایی برای کمونیست‌ها و پادشاه سابق به نام ظاهرشاه نمی‌دیدند.

واشنگتن در سال 1990 شیوه‌ی برخورد خود را تغییر داد و با ظاهرشاه در مسئله‌ی تشکیل حکومت موقت تماس گرفت. مسکو از این طرح حمایت نمود، اما مجاهدین آن را رد کردند. واشنگتن، بویژه هنگامی، که سید بهاءالدّین مجروح، سیاستمدار و روشنفکر افغانستانی، در پیشاور ترور شد، عصبانی شد. گلب‌الدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی افغانستان را به قتل او متهم کردند. مجروح یک نظرسنجی در میان مهاجران افغانستانی در پاکستان انجام داد، که در آن 72 درصد به عنوان رهبر آینده‌ی افغانستان ظاهرشاه را بر رهبران مجاهدین ترجیح دادند.

در ژانویه 1992، بوتروس غالی (Boutros Boutros-Ghali)، دبیر کل سازمان ملل متحد، از گروههای سیاسی افغانستان دعوت کرد تا فهرستی از نمایندگان خود را به یک نشست ملی برای تشکیل حکومت موقت و برگزاری انتخابات ارائه کنند. نجیب‌الله آمادگی خود را برای انتقال قدرت به ظاهرشاه، نه مجاهدین، که نتوانستند او را شکست دهند، ابراز کرد. این طرح را مجاهدین رد کردند و حتی یک لیست هم به سازمان ملل ارائه نشد.

در عکس: احمد شاه مسعود - بازیگر ماهر "تخته شطرنج" "بازی بزرگ"

فرمانده مسعود نیز برای ظاهرشاه برنامه‌های خاص خود را داشت. وی در سال 1994 در شهر هرات شورای اهل حل و عقد را که یکی از مراجع تعیین زمامدار در فقه اسلامی است، را تشکیل داد. هدف انتقال قدرت اجرایی به یک حکومت بی‌طرف و تکنوکرات بود. او ربانی را متقاعد کرده بود که "کابینه باید اجرایی باشد نه سیاسی". طبق برنامه‌‌ریزی‌های مسعود، ربانی رئیس جمهور باقی می‌ماند، اما نخست‌وزیر قدرت اجرایی را به دست می‌داشت. انتخاب وی دکتر محمد یوسف، نخست‌وزیر سابق حکومت ظاهرشاه در "دهه دموکراسی" بود. اسماعیل‌خان، که در آن زمان والی هرات بود، این طرح را خراب کرد. دکتر یوسف به اروپا بازگشت.

شورای مشورتی طرح دیگری بود، که در سال 1994 از سوی محمود مستیری (Mahmoud Mestiri)، فرستاده ویژه سازمان ملل متحد در امور افغانستان و پس از مشورت با ظاهرشاه مطرح شد. شورا از ربانی خواست، که قدرت را به ظاهرشاه بسپارد. این طرح دعوت لوی جرگه، شورای سراسری افغانستان را در نظر داشت، که باید یک حکومت موقت یا انتقالی را ایجاد می‌کرد. ربانی، حکمتیار و دیگر رهبران با این طرح سازمان ملل موافقت کردند.

اما این دقیقاً همان زمانی بود، که طلاب مدارس دینی در افق افغانستان ظاهر شدند. این آغاز فصل جدیدی در بحران افغانستان بود. حکومت ربانی-مسعود، از طریق اشرف‌شاه، مشاور اقتصادی رییس جمهور ربانی، به سفارت ایالات متحده در دوشنبه پیام داد، که تا زمانی، که این بچه‌ها-طالبان به این طرح نپیوندند، قدرت را به حکومت موقت وا‌گذار نخواهد کرد.

 

پسرهای خوب" امریکا"

روی عکس: طالبان و نظامی پاکستان - یک ارتش در دو لباس

در واقع طالبان از مسیر متفاوت و بر اساس طرحی متفاوت، که از سوی پاکستان، امریکا و عربستان سعودی تهیه و اجرا شده بود، به میدان جنگ افغانستان پرتاب شدند. سازمان ملل هیچ ارتباطی با این طرح نداشت. حداقل در این مورد هیچ مدرکی وجود ندارد.

در دسامبر 1992، آصف علی‌ نواز، رئیس ستاد ارتش پاکستان، با اتفاق 10 تن از سران قبایل مرزی پاکستان، مخفیانه با ظاهرشاه در ایتالیا ملاقات کرد. پس از این سفر، نواز به طور مرموزی درگذشت. جای او را ژنرال وحید، یک پشتون پاکستانی گرفت.

اما توافقات میان نواز و ظاهرشاه وارد مرحله‌ی اجرا شدند. از جمله، دو مورد خاص مربوط به شاه پیشین می‌شد: 1) تبلیغ به نفع محمد ظاهرشاه در مناطق مرزی پشتون‌نشین افغانستان و 2) تجدید فعالیت‌های نمایندگی وی در پاکستان.

این دو بند بخشی از یک طرح بزرگتر بود، که شامل رواج فعالیت‌های گروه‌های افراطی در کشمیر، قفقاز، آسیای مرکزی، یوگوسلاویا و روسیه می‌شد. آن را استخبارات ایالات متحده و بریتانیا طراحی کرده، اجرایش را پاکستان و سرمایه‌گذاریش را عربستان سعودی به دوش داشتند. ظاهراً، جنگهای داخلی در تاجیکستان (1992-1997) ، بوسنیا (1992-1995) و چیچینستان (1994-1996) با مشارکت "فارغ التحصیلان مکتب جهاد افغانستان" - اعضای "القاعده" و دیگر سازمان‌های تروریستی شامل این طرح می‌شدند. جنگ قره باغ کوهی میان ارمنستان و آذربایجان (1992-1994) با شرکت مجاهدین حزب اسلامی حکمتیار، نیز بخشی از این طرح محسوب می‌گردد.

بر اساس این طرح قرار بود حکومت ربانی در کابل با تبلیغات گسترده و ایجاد اختلاف و درگیریهای مذهبی و قومی سرنگون شود. مجاهدین (رادیکال)هایی که در قدرت و برعلیه ظاهرشاه بودند، باید از صحنه‌ی سیاسی محو می‌شدند و ظاهر شاه به قدرت برگشتانده می‌شد؛ نیرویی، که ظاهرشاه را باید به قدرت می‌رساند، دقیقاً همین طالبان بود.

در عکس: رابین رافل، نماینده ویژه ایالات متحده برای افغانستان. این لبخند پیشتاز درد و رنج عظیم مردم افغانستان است که توسط "سپاه سیاه" به بار آمده است.

صدیق چکری، معاون ربانی در حزب جمعیت اسلامی افغانستان، که شاهد دیدارهای رافایل و مسعود بود، می‌گوید، زمانی، که طالبان هنوز در هلمند، قندهار و غزنی بودند، خانم رافایل واضح گفت: "آنها سربازان ظاهرشاه هستند، با آنها جنگ نکنید."

امیری می‌گوید، در سال 1994 زمانی، که زمزمه‌هایی مبنی بر یک نیروی جدید در منطقه به گوش می‌رسید، برای دیدار با نصرالله بابر، وزیر کشور حکومت بی‌نظیر بوتو، به پاکستان رفت. "وقتی در اتاق انتظار دفتر بابر نشسته بودم، در باز شد و از آن چند نفر با ریش بلند و عمامه‌های بزرگ بیرون آمدند. تعجّب‌ کردم، که آنها چه مردمی هستند".

اینها طالبان بودند و بابر "پدرخوانده" آنها. امیری می‌گوید، وقتی آن چه را که دیده بود به مسعود گزارش داد، فرمانده گفت: "در آینده ما با این نیرو خواهیم جنگید."

در پایان آن سال، امیری به اسلام‌‌آباد سفر کرد تا در ملاقات با سازمانهای خیریه‌ی خارجی و بین المللی راه‌هایی برای جذب کمکهای بشردوستانه به پناهندگان داخلی را پیدا کند (پس از سقوط کابل و شمالی مردم زیادی به دره پنجشیر پناه برده بودند). وی با معاون سفیر امریکا در پاکستان با نام خانوادگی ناوک دیدار کرد. وقتی صحبت از طالبان، که حدود 80% افغانستان را تصرف کرده بودند، رفت، ناوک گفت: "آن‍‌ها پسر‌های خوبی هستند" (They are good guys!)

در عکس: زنده به گور کردن آدمان توسط "پسر های خوب"

ولایات جنوبی - قندهار، ارزگان، هلمند، هرات، فراه و نیمروز - مهمترین پایگاه‌های مردمی ظاهرشاه محسوب می‌شدند. از شهرستان سپین‌بولدک قندهار، که دروازه‌ی این ولایات بود، طالبان در 12 اکتبر 1994 وارد افغانستان شدند. از 5 نوامبر 1994 تا 5 سپتامبر 1995 قندهار، ارزگان، هلمند، پکتیا، پکتیکا، خوست، نیمروز، فراه، غزنی، هرات و دو ولایت همجوار کابل - وردک و لوگر را اشغال کردند. نام ظاهرشاه پیروز‌ی‌های برق‌آسای آنها را آسان می‌کرد. پاسگاه‌های پولیس به سادگی یا در عوض رشوه تسلیم می‌شدند.

اگر چه حامیان طالبان - ایالات متحده، پاکستان و عربستان سعودی - طرح ظاهرشاه را گام به گام اجرا کردند، اما "دانش‌آموزان خشن" پس از جنگ‌ها و پیروز‌ی‌های بسیار، به این نتیجه رسیدند، که دیگر نیازی به شاه سابق ندارند. در 4 آوریل 1996، ملا عمر، رهبر آنها حدود 1500 ملا و عالم دین را در قندهار جمع کرد و در حضور آنها خود را در خرقه‌ی حضرت محمد (ص) پیچید. این دعوای او نه تنها برای افغانستان بلکه به تمام جهان اسلام بود؛ او خود را "امیرالمومینین" یعنی امیر یا پیشوای تمام مومنان خواند که بالاترین مقام مذهبی و سیاسی در اسلام است.

در 19 آوریل، خانم رافل برای رفع این "حیله‌ی شرعی" وارد قندهار شد. بر اساس یک پیام از سفارت ایالات متحده در پاکستان، طالبان، که از قبل ترفندهای سیاست را می‌دانستند، به او اطمینان دادند، که به برنامه‌ی سازمان ملل برای تشکیل حکومت موقت پایبند خواهند بود.

همچنین توافق شده بود، که طالبان وارد کابل نمی‌شوند. طرح "نه ربانی و نه طالبان" در حال تحقق بود. محمود مستیری گفت، که نه طالبان می‌تواند کابل را بگیرد و نه مسعود قدرت تصرف قندهار را دارد. “حتی اگر طالبان کابل را اشغال کنند، بقیه مناطق چگونه اسلام نوع دیگری را، که مشخصه‌ی طالبان است، خواهند پذیرفت؟". مستیری به درستی تشخیص داده بود، که افغانستان در آستانه‌ی یک جنگ جدید قرار دارد.

در چنین برهه‌ی حساسی از تاریخ جنگ‌های افغانستان بود، که قضیه خلبانان روس نقش خود را ایفا کرد. اگر روسیه در چنین شرایطی اقدام نمی‌کرد و نقشه‌های امریکا و شریکان آن را برباد نمی‌داد، روسیه نبود و هم نمی‌شد.

طالبان برای تصرف پایتخت - کابل و جلال‌‌آباد - شهر کلیدی در جنوب شرقی کشور به پول نیاز داشتند. در پاکستان نیز این را می‌خواستند، اما نمی‌توانستند چنین مبلغ قابل توجهی را فراهم کنند و هم کسی در اسلام‌‌آباد نمی‌خواست با امریکا و عربستان سعودی، که مخالف تصرف کابل بودند، سر به سر شود. در این مرحله روسیه به کمک پاکستان و طالبان آمد. به گفته امیری، با میانجی‌گری پاکستانی‌ها، توافق محرمانه‌ای بین طالبان و هیئت روسی به رهبری ضمیر کابلوف صورت گرفت. بر اساس آن، روس ها به بهانه رهایی گروگان ها متعهد شدند تا همان مبلغ بزرگ مورد نیاز طالبان را فراهم سازند.

در عکس: سلفی طالبان با اجساد نجیب الله و برادرش. طالبان نجیب الله، رهبر افغانستان و تحت الحمایه اتحاد جماهیر شوروی را در اولین روزی که کابل را تصرف کردند به دار آویختند.

امیری می‌گوید، که روس ها 12 تن بانکنوت‌های ده هزاری افغانیگی پول افغانستان را در یکی از فابریکه‌های شرکت گازنک در سن پترزبورگ چاپ کرده، در ماه آگوست 1996 با هواپیما به قندهار انتقال دادند. بدین ترتیب، در مدت بسیار کوتاهی جلال‌‌آباد (11 سپتامبر) و کابل (27 سپتامبر) و با همان شیوه قدیم - رشوه دادن به فرماندهان محلی - به دست طالبان افتادند. مسعود نیز بدون هیچ مقاومتی پایتخت را ترک کرد، شاید به احترام روس ها، شریکان واقعی خود و پاسخی عملی به رابین رافل. این هم جالب است، که در 31 آگوست روس‌ها موفق شدند، هرچند به نفع آنها نبود، اوّلین جنگ چیچین را متوقف کنند.

پس از سقوط کابل، سلمان امری، سفیر عربستان سعودی در افغانستان به ملاقات ملا حسن آخوند، وزیر امور خارجه (حالا رییس الوزرای طالبان) در قصر گلخانه‌ی کابل رفته، تمام خشم خود را بر سر وی ریخت و خرابکاری و اقدامات خودسرانه‌ی طالبان را محکوم کرد. امری پیش از این با ملا حسن و ملّا ربانی، دومین رهبر پس از ملّا عمر در سلسله مراتب طالبان، توافق کرده بود، که طالبان وارد کابل نخواهند شد.

معلوم نیست 12 تن کاغذ برای روس ها چه قدر هزینه داشت، اما روسیه و پاکستان کار خود را انجام دادند و امریکا و عربستان سعودی را غافلگیر کردند. دفتر شاه سابق در ایتالیا برای حفظ  باور آنها به "طرح ظاهرشاه" با انتشار بیانیه‌ی اعلام کرد، که شاه سابق به زودی به افغانستان باز خواهد گشت. اما تا زمانی، که طالبان بودند، شاه نتوانست کابل را ببیند.

در عکس: زلمی خلیلزاد - پیشوا نئو طالبانیسم

ایالات متحده نیز در این شکست گیر نماند. طرح جدیتری وجود داشت. در سال 1997 - در زمان ریاست جمهوری بل کلینتون - زلمی خلیلزاد، یکی از حامیان "طرح ظاهرشاه" (پدرش مشاور شاه سابق بود) و در آن روزها مشاور شرکت نفت امریکایی "یونیکال"، توانست سفر هیئت طالبان به واشنگتن را برای جذب آنها در پروژه‌ی خطّ لوله گاز تاپی (ترکمنستان - افغانستان - پاکستان - هند) سازمان‌دهی کند. این پروژه شکست خورد و البته، نه بدون تلاش مسعود و متّحدانش - روسیه و ایران.

در 15 ژوئیه 1999 در شهر کویته پاکستان، طالبان سناتور سابق عبدالاحد کرزی، یکی از ملی‌گرایان برجسته افغانستان را ترور کردند. این اتفاق پس از دیدار وی با ظاهرشاه در روم رخ داد. این امر خشم ایالات متحده و سازمان ملل را برانگیخت، زیرا طالبان به صراحت اعلام کردند، که "طرح ظاهرشاه" دیگر نباید مورد بحث قرار گیرد و آنها تنها قدرت واقعی در افغانستان هستند.

اما ایالات متحده پادشاه سابق را فراموش نکرد. عبدالاحد کرزی پدر حامد کرزی، رئیس جمهور پیشین افغانستان (2001-2014) بود، که با کمک امریکای ها و جبهه متحد بازمانده از مسعود به قدرت رسید. حکومت موقت و پس از آن دولت تکنوکرات‌ها و مجاهدین، که به رهبری زلمی خلیلزاد ایجاد شد، ادامه‌ منطقی آن “طرح ظاهرشاه” بود. امریکا به روسیه چنین پاسخ داد. اما حضور 20 - ساله و فرار عجولانه‌ی امریکا از افغانستان نشان داد، که روس ها نیز بیکار نشستند و پاسخ خود را دادند.

 

چرخ تاریخ

در عکس: Homo Tolibus یک کشف نادر و جدید از خدمات ویژه جهان برای مردم افغانستان و تمام بشریت .

در 18 آوریل 2002 ظاهرشاه 29 سال پس از تبعید، اما به عنوان یک شهروند عادی به وطن بازگشت. او همچنان تهدیدی برای حاکمان جدید کابل باقی مانده بود، زیرا به جز طرفداران مخالفان بسیاری از نظام شاهی در کشور، قبل از همه، همان مجاهدین در قدرت حضور داشتند. اما او ادعای تاج و تخت نکرد، زیرا خیلی پیر شده بود، حتی به سختی صحبت می‌کرد. عنوان "بابای ملّت" به او اعطا شد و در سال 2007 این دنیا را ترک کرد.

در 5 آوریل 2012 یک دادگاه امریکایی ویکتور بوت را به 25 سال زندان محکوم نمود. مشخص نیست، که او چه قدر با استخبارات روسیه در ارتباط بود، اما اخبار قضیه‌ی او نشان می‌داد، که امریکای ها نیز به ارتباط او با کریملین زیاد علاقه‌مند بودند. مسکو نیز به سرنوشت او بی‌تفاوت نبود و در نهایت-8 دسامبر 2022 این "مالک یک شرکت هواپیمایی کوچک" را با بریتنی گرینر، یک زن بسکتبال باز“چرسی” امریکایی مبادله کرد.

واخا ابراهیموف در سال 1996 به چچن بازگشت. وی مدتی فرستاده ویژه حکومت ایچکریا در امارت اسلامی افغانستان بود. مدتی در حکومت اصلان مسخدوف و شامل بسه‌یف کار کرد. در سال 1999 برای سازمان‌دهی کمک های مالی و پشتیبانی لوجیستیکی برای جنگجویا چچنی در جنگ علیه روسیه به باکو رفت. او در شهر باکو در سال 2003 از سوی افراد ناشناس کُشته شد.

در 16 ژانویه 2000، حکومت طالبان به طور رسمی جمهوری چچنی ایچکریا را به رسمیت شناخت و در 23 ژانویه سفارت آن در کابل افتتاح و سلیمخان یاداربیف به حیث اولین سفیر چچن در افغانستان منسوب شد.

طالبان، که حکومتشان در دور اول (1996-2001) رسماً از سوی جهان به رسمیت شناخته نشد، در سال 2001 سقوط کردند و دوباره در 15 آگوست سال 2022 به قدرت رسیدند. روسیه یکی از کشورهایی بود، که آنها را در مقابل امریکا و ناتو حمایت می‌کرد. اما این دفعه نیز حکومت آنها را کسی آماده نیست به رسمیت بشناسد.

زلمی خلیلزاد و ضمیر کابلوف به سربازان اصلی "‌بازی بزرگ جدید" در "صحنه‌ی افغانستان" تبدیل شدند. پس از سال 2001 هر دو سفیران کشورهای خود در کابل و بعدتر فرستاده‌گان ویژه در امور افغانستان بودند. خلیلزاد با امضای توافقنامه‌ی دوحه یکبار دیگر قدرت را به طالبان، که یکی از لابی‌های معروفشان کابلوف محسوب می‌شود، برگرداند. خلیلزاد رفت، کابلوف همانا در میدان است. اگر خلیل زاد دوباره برگردد اتفاق عجیبی نمی افتد. این بازی بزرگ است. 300 سال است که هیچکس اینجا برنده نشده است. بازی هم ادامه دارد.

از زمان قضیه خلبان های روس جهان بارها تغییر کرد، اما آن چه تغییر نکرد و نمی‌کند، افغانستان و مردمش هستند، که همیشه دستخوش حوادث و اتّفاقات ناگوار سرنوشتند.

اما اگر طالبان در سال 1996 خلبانان روس را به چچن ها تحویل می‌دادند و سر بریده‌ی خان قزاق به دست آنها می‌افتاد، آیا چرخ تاریخ به گونه‌ای دیگر می‌چرخید؟

گذشته را نمی‌توان تغییر داد، اما تاریخ را می‌توان به گونه‌ی دیگر روایت کرد. مگر تنها چیزی را، که هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند تغییر دهد یا پنهان کند، حقیقت است.

با بیان داستان فرار خلبانان روس نویسنده دعوای بیان تمام حقایق مربوط به این قضیه را ندارد؛ چه بساز زوایای این قضیه هنوز هم از دید پنهان نگه‌داشته شده باشد، اما آن زوایای پنهان نیز روزی برملا خواهند شد و هیچ عجیب نخواهد بود اگر تاییدی باشد بر گزارشی که ما از این حادثه ارایه کردیم.


سیاست